من
آسمان پر از ابرهای دلگیرم
اگر تو دلخوری از
من
من
از خودم سیرم
من
آن طبیب زمینگیر و زار و بیمارم
که هرچه زهر به خود میدهم نمیمیرم
من
و تو آتش و اشکیم در دل یک شمع
به سرنوشت تو وابسته است تقدیرم
به دام زلف بلندت دچار و سردرگم
مرا
جدا مکن از حلقههای زنجیرم
درخت سوخته ای در کنار رودم
من
اگر
تو
دلخوری
از
من
من
از
خودم
سیرم
...
ضد