هفته پیش سفر بودم هفته پیشتر ازون نیز!
هفته بعد هم مسافرم
باید پروژهمو تحویل بدم و تا الان هیچ کاری نکردم:-/
از کاری که میترسی باید بپری توش! هر روز به خودم میگم ولی هنوز جایی وایسادم که پارسال هم ایستاده بودم
بارها و بارها بعد از شروع و انجام کاری وقتی دیدم چقدرآسون بوده قول دادم به خودم دفعه بعد زودتر بپرم ولی باز انگار روی دایو به عمق آب نگاه میکنم و یه قدم میام عقب و تا دست اجبار منو پرت نکنه پایین خودم اقدامی نمیکنم
این روزها که هم جسمی خسته ام هم روحی دائما خودمو عقب و عقب تر میکشم
یا با کتاب یا با فیلم یا ...
طبق معمول چند تا هندونه با یه دست برداشتم و هیچ کدومو هم زمین نمیذارم
هم با هیچ کسم میل سخن نیست هم میدونم مخاطبی برای بیان نیست
* یادم اومد امشب جلوی کتابخونهمون وایساده بودم و به کتابهای خونده و نخوندم نگاه میکردم و میخواستم درباره اثر وضعی تولید کننده روی مصرف کننده بنویسم
** مغزم هنوز درگیر خوابیه که وسط مجلس بهمون حمله شد و پیگیری کمک و وحشت اون لحظه و ...
*** باید برای یادآوری خودم یکم بنویسم و پیش نویس نمیکنم که استرس دستم بخوره منتشر بشه رو نداشته باشم:)
**** با روزانه نویسی کنار نمیام و خودم از منتشر کردن این شطحیات عذاب وجدان دارم شمام قطع دنبال بزنین بار روانیم کاهش پیدا بکنه!
***** بعد از دو هزار بار گوش دادن این فکر کنم دیگه وقتشه پروژهمو استارت بزنم