هر وقت این جمله پیامبر رو میدیدم برام سوال میشد که همنشینی با ثروتمند دل رو میمیراند یعنی چی؟
جای دیگهای دیده بودم که در دینداری با بهتر از خودت مقایسه کن در ثروت با بدتر
ولی این جمله برام قابل هضم نبود
چند روز پیش با کسی صحبت به همنشین رسید
اینکه از بچگی بخاطر مدرسه و درسخوان بودن همیشه دوستانی از طبقه متمول و مسئول داشته
و چقدر بعدها متوجه اثر همین همنشینی بر رفتار و افکارش شده
میگفت طی یکی دو سفر و بعد هم دانشگاه که مجبور شدم با طبقههای پایین زندگی کنم و مخصوصا موارد کاری که باید بهشون احترام هم میذاشتم، فکر کردم چرا مردم فرهنگهای پایینتر رو حساب نمیکردم؟ و خیلی بیشتر ازین حرفها...
و چقدر همون تجربهها و دیدن زندگیهای دیگه چشمهاش رو بازتر کرده بوده...
اینکه همیشه حداقل یه فرهنگ قابل قبول از طرف مقابل میبینی و به همون منش عادت کردی ولی در عوض بقیه از چشمت میافتن یا حتی کمتر براشون ارزش قائل میشی چون یاد میگیری در مورد عامه اونطور فکر کنی و حرف بزنی
مثل همین لفظ "شهرستانی" برای توصیف گسترهای از افراد و رفتارهای ذهنی منتسب به اونها
این چند وقت که وسط هر روضه ای سری هم به کربلای دانشگاه میزنم اینم بگم موقع انتخاب هماتاقی به وضعیت اقتصادی باید نگاه کرد و با هم کفو هم اتاق شد!
البته تصور افراد از تمکن مالی متفاوته
یکی ماشین سیصد چهارصد میلیونی رو هم تمول حساب نمیکنه یکی ممکنه بیرون از خونه غذا خوردن رو هم تمول بدونه
یه بار یکی از روحانیهای اهل کار و زحمت و معروف صداوسیما گفت یه کسی رو میشناسم که میلیاردره و ماشینش 206 ئه
میگفت از معدود مواردیه که پول دست آدم صالحه!
اینها رو هم اینجا نوشتم بمونه که تا این زمان اینطور فکر میکنم
اگه آدم میخواد انسانیتش از بین نره یه نهیبهایی لازمه به خودش بزنه
اینکه آدم حتی اگر میتونه نباید از معمول جامعه خودش به بهونه امنیت و سلامت و بهداشت و .... رفاهش بالاتر بزنه
همنشینی با متمول استانداردهای زندگی رو جابجا میکنه
برای تفریح و هدیه هر سطحی تو رو راضی و خوشحال نمیکنه
سلیقه غذایی هر چیزی رو قبول نمیکنه
نمیتونی بفهمی چرا کسی برنج پاکستانی میخوره
برای یه غذا توی رستوران سه رقمی خرج نمیکنه
به راحتی نمیپذیری هر چیزی بپوشی
چرا کسی بهجای مزون، توی حراج خرید میکنه
فرق میکنه براش سوار اتوبوس بشه یا تاکسی یا دربست
وقتی دلش گرفت یه سر شمال نمیره
...
حواسم باشه بعدا جوری زندگی نکنم که اگه کسی که ازم پایینتره بهم نزدیک شد از دور و ملموس نبودن دنیاش برام معذب بشه
که بخاطر رضایت من خودشو اذیت کنه
که بخاطر شرمنده نبودن، خودش، زندگی و روحش تحت فشار باشه
که یادم نره سختیهایی که کشیدم و تلخی هایی که چشیدم
حساب کتابهای این چندوقت رو کردم و از خودم خجالت کشیدم
پول این یکی دوماه شاید به اندازه خرج یه خانواده میشد
انقدر راحت و بی دغدغه کارت میکشم و خیالم راحته که به ضرورتش فکر نمیکنم...
این درست نیست
اینکه همیشه به بقیه میگم توی اسلام پول درآوردن حتی خیلی هم خوبه ولی خرج کردن قاعده داره ولی خودم رعایت نکردم
میدونم نفسم توی خیلی از ریز ریز ها گیر میکنه
میدونم دوست دارم پول پای جنس با کیفیت بدم و چند سال استفاده کنم
ولی تا کجا؟
الان فلان قدر برای کفش میدم
پسفردا که بتونم ده برابرشم میدم و دیگه عین خیالم نیست
شاید قبلا سالی یه بار چیزی میخریدم که خودمم گرون بودنش رو قبول داشتم ولی الان ...
این شأن من نیست...
شأن این نیست که فلان سینما و پارک و کافه نرم چون محیطش باب طبع من نیست
شأن اینه جاهایی که عموم جامعه نمیتونن ازش خرید بکنن اصلا نباید پا گذاشت