فروردین


ج.۱/ ۹۹

هنوز سال تحویل نشده

و

واو

پست اینستاگرامت را دوست دارم حاجاقا! چه تقدیر و تشکر بلندبالایی از کارکنان کردی! هر کی ندونه فکر میکنه چه مدینه فاضله ایه این سازمان! واو

خداروشکر از چشم انداز خبر میرسه که همه رو زدین کنار و قراره بزودی گند بیشتری بزنین...

حالا هی روضه بخون بزرگوار‎(:‎


+

آنکه میگوید دوستت میدارم خنیاگر غمگینیست که آوازش را از دست داده است 

عشق را ای کاش زبان سخن بود...


ش.۲

فهمیدم چرا قرنطینه بهم فشار نمیاره

تو روزای عادی و بدون کرونا شده یک ماه پاهام حتی پله ی در ورودی خونه رو لمس نکرده چه برسه به بیرون رفتن! الانم که می حاضر و وی حاضر و ایام به کام است😁 دوشواری نداریم که

چرا یه دوشواری داریم

آذری جهرمی توام مث جواد خودمی😁


۱ش.۳

حرف تو حرف تا معلم های مدرسه و درسها رفتیم عقب خاطرات خاکستری و تلخ ایام راهنمایی زنده شد

چقدر ازون دوران بدم میاد برعکس دوسال دبیرستان...

چقدر آدمهای نامتعادلی معلم سن حساسی بودن! 

بدتر ازون وارد شدن بعد از کسی که توی همه درسها و فعالیتها بلااستثنا سرآمد بوده و دائم مقایسه میشدیم

اح

چقدر تاریک بود اون ایام

چقدر حس کندذهنی داشتم اون ایام

خوب شد گذشت

تازه توی دبیرستان فهمیدم مشکل ندارم

خوبم

حتی در نقطه هایی عالی ام

تا بالاخره باور کردم میتونم

و هنوز مطمئنم میتونم

چقدر خاطراتم ازون ایام روشن و پرنوره

چقدر خوش گذشت

...


+ آهنگ نگاه تو شد زمزمه رو لبهام ای عشق بخون بامن تو خلوت این شبهام...


+

یادم اومد قدیمها هم درباره یچیزایی فکر میکردم ولی نمینوشتم

بهتره بنویسم برداشتم از این موضوع چیه بعدا از تغییر خودم تعجب نکنم


برنامه ریزی وقتی فقط حول و زیر مجموعه اقتصاده داره انسان رو از حالت اشرف مخلوقاتیش میاره بیرون

میگه اگه اگه تولیدکننده نیستی، اگه ارزش افزوده نداری مفت نمی ارزی

خب عاقا عاقا عاقا

ما هی داریم میگیم انسان باید به دارالقرار برسد!

خب تو این حساب کتاب، نقش هزینه کردهایی که توی اقتصاد اثر ندارن ولی روح جامعه رو پرورش میدن یا قبل ازون آدم و جامعه رو توی مسیر هدایت قرار میدن چیه؟

مثلا اینکه هر جمعی مثل روستا، باید ازبین خودشون یه نفر رو بفرستن درس دین بخونه و هزینه هاش رو هم بدن و اون آدم برگرده کار دینی اون جمع رو رتق و فتق کنه

و یچیزی ام به اسم سهم امام از خمس بهش تعلق میگیره(که اینم بالکل توی اقتصاد نیست ولی سازوکار اقتصادیش توی اسلام کاملا هست)

این آدم و اون جمع مستقیما ارزش افزوده تولید نکردن

اما

ممکنه دونسل بعد تو همون روستا مثلا آیه ا... بهجتی، آیه ا... قاضی، امام خمینی ای کسی سربلند بکنه

که هدایت کلی یه جامعه و ارزشهای جامعه و حتی دنیا رو یه تکون اساسی بده

خب این کجای دید این اقتصاد که نیروی انسانی کارآزموده براش نتیجه قابل قبوله جا میشه؟

نمونه کف میدون همچین تفکری این میشه که معلم ریاضی توی غیرقابل دسترس ترین مدارس پیدا میشه ولی مشاور یا معلم پرورشی نه! که برای اولی کلی دوره ضمن خدمت میذارن ولی خبر ندارن دومی اصلا داره چکار میکنه و با چه مسائلی درگیره!

یا میگه وقتی برنامه ریختی دیدی امکانات اجرای اونو نداری هدف رو عوض کن‎:|‎

یعنی هدف من کاهش نرخ خودکشی توی سن نوجوانی باشه، ببینم آدمشو ندارم، پول تربیت آدمش روهم ندارم، بگم حالا اونم نشد بیخیال کاهش تنبیه بدنی بشه هدفم؟‎:|‎‎:|‎‎:|‎


*هی میخونم هی حرص میخورم دوباره میخونم دوباره میخوام دست بندازم دهن منه جر بدم!

خلاصه ای من اگه دو سال دیگه اینجارو خوندی یادت بیاد چرا الان اینجا بودی و بعدا قرار بود چه بکنی


۲ش.۴

کارایی یه نظام آموزشی آماده کردن آدمها برای بازار کاره، یعنی اگه شغل نداری پس موفق نیستی‎:|‎

خب به فرض در مدینه فاضله اینها همه شغل داشتن و حتی زن خانه دار هم وجود نداشت، ولی همه توی زندگی مشترک شکست خوردن و طلاق گرفتن، الان این نظام آموزشی خوشحاله و خودش رو موفق میدونه؟ 

استغفرلا بازم دس بندازم دهن منه جر بدم


+اینجا مثل رزم شبانه است، جنگ درست و حسابی نیست. اینجا عشق درست و حسابی نیست. اینجا لذّت درست و حسابی نیست. اینجا رنج درست و حسابی نیست، آخر بلای درست و حسابی هم نیست اینجا. اینجا امتحانی است، دست‌گرمی است.

اینجا همه چیز امتحان است!


۳ش.۵

بعد از مدتها بدجور خراب کردم...


+امشب ای ماه به درد دل من تسکینی آخر ای ماه تو همدرد من مسکینی


ج.۸

قرار نیست تو تدبیر کنی فرزندم! 

خدا خواست خودش سر راهت قرار میده


+بر طبل شادانه بکوب! بلاگ به خودش اومد و مالکیت معنوی و آمارگیری رو برگردوند:)))

++ یکی از نوشته‌های پیش نویس پارسالم رو پیدا کردم، چقدر خوب نوشته بودم! کرونا کش بیاد اونا رو هم منتشر میکنم:)))


ش.۹

تولد امام حسین شده و هوای ابری درون و بیرونمون نمیذاره احساس شعف داشته باشیم‎):‎

بیست و چهار ساعته زندگی رو ول کردم...

نکنه کرونا مثبت بشه!


ش.۱۶

 میز رو میدم عقب، اطرافمو مرتب میکنم، کشها رو میندازم، یکم به پاهام و چشمهام استراحت میدم، به برنامه فردا فکر میکنم، به کارهام و عقب موندگی هام، به خواب و بیداری، به سالی که گذشت...

۹۸برای من سال خوبی بود

پر از چالش

پر از حل شدن و وصل شدن

سالی که بالاخره یکی از قورباغه های بزرگ زندگیم رو قورت دادم یا دارم قورت میدم‎(:‎

تجربه یکی دوتا کار درشت و امیدوار کننده

و یکم جدی گرفتن معضلات اخلاقیم...


* ده سال گذشت! دقیقا همون روزهاست و همون حال و هوا با این تفاوت که این بار تنها نیستم‎(:‎ 

ایتز ا نیو چالش😁

** هارد پیشکشی چشمک میزنه ولی بجز یکی دو تا اصلا وقت نکردم چیزی ببینم 

*** کتاب که پیشکش! سرم به بالشت نرسیده خوابم!

****فضای مجازی که هر چند روز یه بار، فقط وبلاگ و واتسپ رو روزانه چک میکنم با کمترین صرف وقت‎(:‎

همیشه وقتی انقدرم سرم شلوغه که باتری گوشی دو روز یه بارم خالی نمیشه احساس مفید بودن و زندگی پربارم سر به آسمون میماله😁


+ دلا معاش چنان کن که گر بلغزد پای/فرشته ات به دو دست دعا نگه دارد


۳ش.۱۹

الان تو کامنتای پست فیشنگار دیدم یه نفر گفته کاش میشد پست رو ذخیره کرد

دیدم وااای! اگه من فقط یه درخواست از بیان داشته باشم همین امکان ذخیره پسته

پارسال که پویش مانند راه افتاد برای درخواست از بیان که بیاد ارتقا بده سیستم رو( چقققدر هم که داد!) من خیلی نظر خاصی نداشتم ولی الان دیدم این خیلی خوب میشد اگه میبود‎:]‎ الان برای ذخیره پست مجبورم توی اینوریدر وبلاگو ثبت کنم بعد پست رو ستاره دار بکنم که خب خیلی ام حوصله ندارم اینوریدر شلوغ بشه و آپدیتهای بیان اونور هم دوباره بیان، خلاصه لقمه رو دور سر خودمون میچرخونیم‎(:‎


لاجوردی نوشته برادرزاده اش به دنیا اومده😍 کی جوجه ما بیاد هعی😍


* همگی باهم رفتن بهشت زهرا برای غسل کرونایی ها دمشون گرم! نمیدونم اگر شرایطشو داشتم منم میرفتم یا نه

😁الان جا داره اینو حاجاقا به عنوان دستاورد سازمان کرونا به ملت قالب کنه😂😂😂😂


۴ش.۲۰

رفتم توی بالکن یکم از هوای نم بارونی بکشم توی ریه هام

بالای کوه مه داره و بسی دلربا

درختهای کوچه جوونه زدن، انجیر حیاطم همینطور

اونه ته ته ها اون دور دورها چراغای صنعتی چشمک میزدن، اولین بار بود متوجه شدم ازینجا دیده میشن

یکم هوا و چشم انداز بهاری ذخیره کردم برگشتم زیر نور لامپ سرکارم

سال دیگه این موقع کجای دنیام و دارم به چه منظره ای نگاه میکنم؟


+نفس کشید زمین، ما چرا نفس نکشیم؟


۵ش.۲۱

خوشحالم؟ بله

امسال سال خوبیه؟ بله


*باحاله دیشب برای دوستت دعا کنی امروز جوابشو بشنوی:))


....

.......................................................................................................................................................................................................................................................................................................


ش.۳۰

ببین توروخدا! تازه الان میخواستم برم برای خاکستری بنویسم چرا وبشو میخونم ها! بست و رفت‎:|‎


*خب وبلاگ منم آدمهای عجیبی میخونن و دنبال میکنن و حتی نظر هم میذارن و خب برای منم سواله واقعا چرا؟

خب چرا این سوال برای من پیش میاد؟ چون اونها رو صاحب وبلاگهای وزین، فاخر، خفن و شاخصی میدونم که وبلاگ من در چارچوب اونها نگنجد و تعجب میکنم چرا اینجان

اما من چرا خاکستری رو دنبال میکنم و اتفاقا پیگیرانه میخونم؟ چون خودمو یه وبلاگ نویس ساده معمولی حاشیه بلاگستان میدونم که نه قلم خاصی داره نه وبلاگ شاخصی! و به وبلاگهای روزمره نویس سلیقه ام نزدیکتره تا فاخرنویس ها و اتفاقا خاکستری منو خوشحال میکنه وقتی پستهامو میخونه و برام نظر میذاره‎(:‎ چون بهش احساس نزدیکی میکنم و اونو دوست خودم میدونم


#کسی اینجا هست همین مسائل تو ذهنش باشه؟ بیاد یکم اختلاط کنیم یکم موضوع برام روشن بشه مخصوصا شما خاکستری:)) به قول حمید مصدق: راستی شعر(وب) مرا میخوانی؟


*در پرانتز: کسی بهم بگه منو نخون یا نظر نذار یا شبیه به اینها ناراحت نمیشم و سعی میکنم رعایت بکنم، درسته مجازیه ولی بالاخره حرمت داره‎(:‎


**جوجه میگه بچه میخواد بوس بکنه😢

***منم رفتم سه دقیقه در قیامت رو دانلود کردم و تقریبا یه ساعته تموم کردم:اوه مای گاد! پرونده از الان خالیه! من خیلی حق الناس گردنمه و امیدوارم فقط ببخشن...

****کار میتونه خالصانه برای خدا شروع بشه، وسطاش نیتت قاطی وپاتی بشه نتیجه بره تو باقالیا‎:]‎

*****من چرا انقدر کم اینجا مینویسم؟ 


اردیبهشت


۵ش.۴

سه دقیقه تا قیامت...

واقعا ته مسخره بازی رو درآوردن...

کم مونده یکی یکی بیان در خونه بلاگرا رو بزنن بگن ما دوتاییم

باشه بابا

هممممه فهمیدن

اح

چقدر بچه بازی واقعا

چقدر

علیرغم میل باطنیم قطع دنبال میکنم

چون من بعد هربار آپ بکنه یا خندم میگیره یا گریه😁


۴ش.۱۷

بازهم بیمارستان و شیفت شب‎(:‎

توی این صد سالی که از خدا عمر گرفتم اندازه انگشتهای یه دست کار اورژانسی با سیستم درمان نداشتم حالا در عرض دوماه اورژانس و بستری تو این ایام کرونایی‎(:‎

شکر

تازه یکی دو هفته دیگه ام یه بستری دیگه داریم که انشالا اون طول نکشه

خلاصه تا ما هستیم کرونا هست:)))

* هولدن کتاب چاپ کرده دیگه چرا صف رو بهم زد! بابا اون وبلاگ رو دست نمیزدی دیگه! 


ج.۱۹

رفتم آرشیو وبلاگ قبلی رو نگاه کردم دیدم راست میگه مهر۹۱ براش پست گذاشتم...

باورم نمیشه

هشت سال گذشته

چند شب پیش گفت هشت سال گذشته، باورم نشد

برای من همیشه دو سه سال گذشته

هشت سال اگه روی سنگ قطره آب چکیده بود الان یه تغییر کرده بود

دریغ

دریغ

دریغ


*خدایا تو منو رها نکن...


ش.۲۰

هندزفری، فحش نیست؛ از آن استفاده کنید.


۳ش.۲۳

پارسال شبهای قدر پلدختر بودیم

قناری برامون جوشن میخوند

شاید شیش نفر بودیم یا کمتر

شب آخر رفتیم مزار شهدای گمنام روی تپه، شبی بود...

یه سال گذشت...


خرداد


۲ش.۱۲

دراز کشیدم و از جایی که هستم یه گوشه آسمون و چند تیکه ابر دیده میشن، اون گوشه نرده های بالکن طبقه بالان و پرده های زمستونی کشیده شدن و نور لطیف بعد از ظهر روی برگهای انجیر افتادن

به این روزها فکر میکنم و اتفاقاتی که افتادن

از پیام دیروز آقای همکار که سین نشده و نخواهد شد، به پیام خانوم همکار که توقف موقتی همه فعالیت هارو اطلاع داده

به دیدن بلاگرها فکر میکردم که چه زود گذشته اینهمه وقت

به تولد جوجه و شلوغ پلوغ شدن این روزها، بهم خوردن برنامه ها، خستگی دائمی و وقت فقط برای استراحت بین دو شیفت پرستاری...


به یکی از سختترین روزهای زندگیم که ساعت۵ونیم صبح۵شنبه رقم خورد

یه درگیری دائمی فکری درباره تدبیر کردن و تعز من تشا تذل من تشا

به دیدن عاقبت خودم

به اینکه وقتی نمیپذیری و بهونه میاری چطور شرایطت روزبه روز سخت تر میشه...

به اینکه در بدترین شرایط این آدم برای من محترم بود و برام این بی محلی قابل باور نبود

به سنگینی این ضربه...

تا ساعتها توی شوک بودم و دائم میپرسیدم الان چی میشه؟ و مثل اینکه برای بقیه طبیعی بود

برای من سنگین بود

چون میدیدم عاقبت خودم رو...

منم همین کارو میتونم بکنم

عصمتی وجود نداره...

الخیر فی ماوقع: یا میپذیری، یا میپذیری؛


۱۶.ج

چقدر من با پستهای رمزدار مساله دارم!

بابا چه خبرتونه؟ هر دفعه ام یه قروقمیش اضافه میکنن

طرف بعد صدسال برگشته وبلاگش میخواد خاطرات سفرشو بنویسه، معادله چندمجهولی نوشته که حل کنید رمز پستمه! بیا برو بابا خوشحال! بعد میگن مهندسای شریفی مشکل ندارن😁 شباهنگ نه ها! این یکی مهاجرت کرده اونور دنیا رو هم به قدومش متبرک کرده‎😐

در عوض چندین ساله یه وبلاگ رمزدار رو میخونم قشنگ تو پست اولش راهنمایی کرده آدمو، همیشه هم جواب میده

بقیه ولی به برق زدن

تا فلان ساعت قابل مشاهده، رمز قبلی دیگه نه جدید شده، هرکی کف دست چپش خال داره بیاد رمز بگیره و...

در کل شاید سه بار رفتم رمز ملتو گرفتم که احتمالا از دوبارش پشیمونم بقیه اشم ارزش نداشته با کنجکاویم مقابله کردم الان آسوده ام ولی این چیزی از اخلاق گند ملت کم نمیکنه

* چرا آنفالو نمیکنم؟ زیرا

** چرا انقدر مگسی شدم؟ چون مهندسه باز آپ کرده، اسمش اومد بالا

***چرا رمز نمیگیرم؟ چونکه

****چرا ول نمیکنم؟ خوابم میاد


۳ش.۲۰

دانشگاه تهران کتابخونه اش رو برای مدتیه رایگان کرده و یه تعداد از کتابهاش رو میشه دانلود کرد

به محض خبر شدن شناکنان تا قسمت نثر کهن فارسی برفتم و بعد از سالها چشم انتظاری همه جلدهای سمک عیار رو پیدا کردم😀

فقط جلد اول رو بارها خونده بودم و لعنتی بد جایی تموم میشد که بالاخره تونستم بفهمم تو اون زندان مخفی توی کوه چه خبره و راحت شدم ولی داستان چهارتا پونصد صفحه ادامه داره و الله الله از ادامه اش:)))

بر نفس اماره چیره بشم تو این شلوغ پلوغی نرم سراغ بقیه اش😌


*امروز بخاطر تنبلی بود، جاست ایت، مهمل نباف‎:|‎

**مارو دور ننداز😁 استغفرلا! دلم پشت تلفن سوخت‎(:‎ ببین آخه! تو مدیر پروژه بودی من مدعو، عاخه چرا عاقل کند کاری؟ ببین چه کردی؟ نبایستی که! حیف تیممون نبود مرد؟ چرا لگد زدی فرزندم؟ ایشالا که بهم نخوریم دیگه...


ج.۲۳

جلدسوم هم تموم شد و بحول و قوه الهی جلد چهارم سمک عیار رو شروع کردم😁

جلد اول و دوم عالی بود... هعی... اصلا دیگه حرف زدن عادیم نمیاد، دیگه رفتم تو فاز بوسهل زوزنی و زود باشد که سر چوپاره سرخ کنی و این حرفا:))

جلد سوم که افتادگی زیاد داشت بعدم دیگه زد تو کانال جن و پری و دیو و طلسم، ازون واقع نگری دو جلد قبلی دراومد

ایشالا جلد چهار بهتر بشه

تا اینجا فهمیدم قبلا واقعا رفتارها حکیمانه تر بوده، صبر بیشتر، مسئولیت پذیری بیشتر

قسمی که میخورن نمیشکنن و قول که میدن عمل میکنن، زود از کوره درنمیرن یا عجولانه جواب کسی رو نمیدن، اگه اتفاقی بیفته صبر میکنن ببینن چندوچون ماجرا چی بوده بعد اظهار نظر میکنن، گفتگوها و تصمیمات حکیمانه تره و سعی میکنن الکی دشمن تراشی نکنن و تاجایی که میشه دوست و رفیق برای خودشون بسازن و تو این راه از کیسه خلیفه ام بذل و بخشش میکنن


جون آدمیزاد تقریبا بی ارزشه مگه اینکه شاهی شاهزاده ای پهلوانی امیری خلاصه ژن خوبی چیزی باشه و یجورایی در این راه خدا هم همکاری میکنه، همیشه بلا که میاد بدبختا و غلام کنیزا میمیرن ولی آقازاده نجات پیدا میکنه(درصورتی که ایتز نات ترو)

خدا با سمکه ولی این مرد خیلی با قانون کاری نداره و بعبارتی هدف وسیله رو توجیه میکنه و خب حالا سر نجات دادن فلانی از فلانجا چهار تا پاسبون و غلام بی ارزش هم کشته بشن چه باک؟ مهم اون فلانیه که ژن خوب داره نه اون غلام بی اصل و نسب که پسفردا همه اسمشو فراموش کردن‎(:‎تازه خضر هم به کمک همچین ماشین آدمکشی ای هم میاد😁

قشنگ مانیفست پادشاهیه، یجوری ام تو تک تک صفحات تکرار میشه که قشنگ قلب رعیت با مهم بودن شاه گره میخوره، تازه میفهمه این حکومت وراثتیه و اصلا و ابدا نباید خلل بهش بیفته آخه چون ژن خوب خیلی مهمه🤣


زنها نقش پررنگی توی سیر اتفاقات دارن و اصلا حاشیه نیستن و به طرز جالبی مهم و محترمن( ولی جنس درجه دومن: حتی اگه توی سمک زن بودی ام ازت محافظت میکردیم چه برسه که مردی و مقرب شاه و فلان و بهمان😁 زیبا نیست؟)

نظرشون در مورد ازدواجشون پرسیده میشه و بدون رضایتشون ولنگار ترین مردها حتی در اسیری بهشون نزدیک نمیشن

زنهای کتاب همه بسیار زیبان جوری که نفس ملت میبره، و دو دسته ان، یا پرده نشین و شاهزاده ان که حتی عرضه محافظت از جون خودشونم ندارن و تا دلت بخواد برباد دهنده زحمت محافظانشونن و دلشون گاهی با چهار تا حرف دروغ نرم میشه

یا خوی مردانه دارن و عیارپیشه ان و توی جنگ و رزم با مردها برابری میکنن و مردانه لباس میپوشن و گاهی پیش اطرافیان رو میکنن که زنن و همین دسته دوم وقتی وارد دسته اول میشن بازهم بی عرضه میشن؛ یعنی توی کل کتاب حداقل یه زن مهم گمشده و سمک دربدر دنبالشه ولی خود اون زن تقریبا هیچوقت نتونسته خودشو نجات بده حتی اگه خوی پهلوانی داشته باشه و خودش در بقیه موارد نجات دهنده افراد دیگه ای بوده باشه، دریغ از یه خفت گیری ساده!


گفتگوهای کتاب خیلی روان دقیق و عقلانی نوشته شدن و حس خواننده با گوینده برابره و توصیف روحیات و درونیات و خلقیات آدمها باعث میشه از تیپ رایج کتابهای قدیمی فاصله بگیرن به شخصیت تبدیل بشن، یعنی از یجایی به بعد میگی فلانی قطعا داره یه آتیشی میسوزونه یا فلانی صددرصد خیانت میکنه یا اگه فلانی الان اینجا بود الان این آدم زنده نمیموند

تدبیرهای سمک هم خیلی زیرکانه طراحی شدن، هربار یه تدبیر جدید و معقول و پذیرفتنی برای خواننده و بسیار خلاقانه

باگ تدبیرها در خلاقیتشون نیست در جزییاتیه که معمولا به چشم نمیاد چون سرعت وقایع بالاست، یعنی همیشه طناب میندازن از دیوار کاخ میرن بالا همیشه شاه خوابه و دسترسی بهش راحته، ولی چون قبل و بعد این توضیح ده تا اتفاق هیجان انگیزتر میفته تقریبا فراموش میکنیم که این باگه یاحداقل نه دیگه به این سهل الوصولی! ولی خب داستان رشته ای بر گردن افکنده که هرجا که میخواهد میبره و ما قبول میکنیم‎:D

از وسط جلد دوم سرخ ورد بیچاره غیب میشه و تاکنون از سرنوشت آن عزیز سفرکرده خبری بدست نیامده! حیف بگو کجایی‎;)‎


اسپویل:

کل جلد یک دعوا سر مه پری عزیزدردونه شاه چینه که دو تا کشور رو بهم دوخته، بعد یهو تو جلد بعدی وسط جنگ موقع زایمان میمیره بعد کلا هیچ حرفی تو لشکر مقابل ازین مهم گفته نمیشه و خیلی عادی جنگ ادامه پیدا میکنه

بابا حداقل به اون دیلاق رقیب برسون که دختره پرپر شده شاید ول کنشون اتصالی نکرده باشه!

همینجوری تو کف به تو کف بعدی میرن جلو تا زن بعدی!

قاعده اصلی کتاب هم بر اینه هر خوشگلی در هر جای کره زمین یافت می بشود از آن شاه ماست ولاغیر اینجوریه که شاه تازه زن مرده یهو سه تا زن براش سبز میشه

پسرش هنوز نامزدی رو به عقد نرسونده دوسه تا نم کرده ام کنارش نگه میداره بعد شونصد ساله تو جنگن همه لشکر از زار و زندگی و خانمان جدا افتادن عین خیال بزرگون مجلس نیست فقط هی نگاه در جمال فلانی بکنن فریفته بشن بعد رقیب ورداره ببره یه لشکری ازین سرزمین به اون سرزمین دنبال رقیب که آقا بیا این عشق در یک نگاه مارو پس بده و من اصلا دیگه زندگی ندارم بی اون عزیز‎:]‎ خلاصه که فقط شاه و خواست و هوس و میل و نظر شاهان ولاغیر! 


روایت دانای کل داستان هم خیلی تمیزه، قشنگ پاز میکنه میره ادامه اون یکی داستان رو میگیره به جایی میرسونه بعد با رعایت زمانبندی به بعدی سر میزنه

اینجوریه که یهو یه اتفاق خارق العاده یا یه گشایش ویژه حاصل نمیشه، قشنگ قبلش مقدماتو میگه زمینه چینی میکنه بعد میاد سر وقت داستان نتیجه رو میگه یعنی از ناجورترین مکانها و زمانها به یه ترتیبی جان بدر میبرن که به خط اصلی داستان ضربه نمیخوره تازه دویست صفحه بعد یه برگشت میکنه یه برداشت حکمت آمیزم ازون موقعیت درمیاره

قشنگ روند منطقی داستان طی میشه نه مثل سریالای ایرانی که هی از غیب اتفاقای عجق وجق ویفته

بخدا فیلمنامه نویسهای ما یه جلد سمک بخونن دیگه انقدر دیالوگ آبدوغ خیاری و سیر تحولای تخیلی نمینویسن( هنوز اتصال بینمون برقراره؟ بامن ازدواج میکنی؟🙃)

زمخت ترین مردها ام انقدر با لطافت و ظرافت حرف میزنن و مخ زنی میکنن که همونجا آدم میگه بابا تو هیبتت زهره آب میکنه چجوری انقدر لطیفی آخه؟


از زمان شروع نسخه ترکی یکم اخلاق سمک عوض میشه حالا راوی به میل خودش اینکارو کرده یا اثر بالا رفتن سن سمکه😀 نه مراقبت قبل رو داره نه صبر و دوراندیشه

با اون مصیبت روزافزون رو از دست نگهبان زندان غور کوهی درآورد که هر لحظه منتظری بزنه دختره ی خیره سر رو کاردی بکنه ولی خیلی صبور گفت بهت گفته بودم نرو چرا گوش نکردی😊 بعد تو جلد بعدی داد میزنه هرگوری میخوای بری برو😳 اصلا جور درمیاد؟

بعد گلبو رو بفرسته بعد یه ماه بیاد ببینه هنوز نرسیده عین خیالش نیست یه کلمه ام پرس و جو نمیکنه

زرت و زرت هم ملتی که به زور و مصیبت پیدا کرده رو موقع خوشحالی و استقبال میدزن میبرن و کل زحمات رو در لحظه به باد فنا میدن! مسخره نیست؟


نکته جالب تیکه کلام سمکه که کار رو یزدان درست میکنه و تقدیر دست اونه نه کسی میتونه بهم ضرر برسونه نه کسی میتونه مانع بشه

تو کل دو جلد اول یه بار هم حرفی از استفاده از جادوگری برای رسیدن به مقصد صحیح نمیشه و در نهایت هم با تدبیر جادو رو خنثی میکنن و نشون میده این ابزار عجزه نه برتری

* هری پاتر فنیتو

واقعا بدآموزیش بیسیار کمتر ازین داستانهای اونوریه

صحبت و توضیح+۱۸ که حتی+۱۴ هم نداره برعکس بعضی کتابهای قدیمی، و اگرم جایی اشاره ای کرده انقدر در تمثیل و کنایه گفته که بچه ادبیات نابلد اصلا نمیفهمه چی گفت 


*یاد معلم زبان فارسی اول دبیرستان افتادم که سر اون قسمتی از سمک که توی کتاب درسی بود یه مناظره ای سر کلاس باهام راه انداخت که اگه راست میگی سمک رو خوندی بگو دلارام کی بود‎:]‎ یادت بخیر مرد هنوز به اون صفحه ها رسیدم یاد کار بچگانه ات کردم و اون داستانی که بعدا سر این دو کلمه درآوردی که ضایع شدنتو ماستمالی کنی‎:]‎


شنیدم ته جلد پنجم بازم این کتاب تموم نمیشه الله اعلم!


۲ش.۲۶

سریال ستایش چه مرگیه‎:]‎

تو نیم ساعت چقدر تفکرات مریض به خورد مخاطب داد‎):

واقعا چه فشاری میاد بهشون یکم آدمیزادی تر بنویسن تا شاید این فرهنگ مسخره ام اصلاح بشه

همه چیز گرتمه ای و بی منطق

چه برخوردی بود آخه


*سرخ ورد هم پیداشد😁 جلد پنجمم تموم شد😁 دیگه با آرامش سرمو زمین میذارم

فقط وات د فاز؟ نیکی جهش رو ول کردن تا قاطوس خورد؟؟؟ من دیگه حرفی ندارم‎:]‎


۵ش.۲۹

فامیل پدری نماد طول عمر و موی مشکی بودن! هر صد سال یه بار یه مرگ پیش میومد و فرتوت ها رو میبرد و همه هم غمگین و ناراحت از مصیبت وارده!

حالا چند سال اخیر دست مرگ اومده و داره درهم درو میکنه

اول که پسر بزرگ، بعد همسر پسر وسط، حالا هم پدر خانواده و بزرگ فامیل و امروز توی چهلم پدر، کوچکترین عمو یعنی جوانترین برادر بزرگ فامیل هم سکته کرد و مرد

به طرز غریبی مرگ اومده پشت در خونه همه شون نشسته...

شاید آخرین شادی جمعی و دورهمی این فامیل عروسی نوه بود و بعد ازون مرگ های فرسایشی...

هرکسی آن درود عاقبت کار که کشت...


ج.۳۰

دیشب شبکه۴ فیلم سکوت رو پخش میکرد، توی توضیح قبل از فیلم منتقد تقریبا پنبه فیلم رو زد طوری که دیگه به دیدن نیاز نبود، معلوم بود مزخرفه

ولی بهر روی نشستم دیدم شاید یذره منتقد اغراق کرده باشه ولیکن حیف پول دوبله! البته بیشتر با زبان اشاره بود و دوبله خاصی نداشت ولی از ادعای هالیوود فیلمنامه بهتری انتظار میرفت. انگار سهیلی زاده یا شاه محمدی این فیلم رو ساخته باشن به همون قشنگی‎(:‎


تیر


۳ش.۱۰

خواب دیدم پات شکسته و باهم داریم خرید میکنیم و قراره یه سربالایی رو باهم بریم

حس خاصی نداشتم، میشناختمت و یه کل کل درونی هم باهات داشتم ولی چیزی نمیگفتم؛ اصرار داشتم حتما بار رو باهم ببریم نه تنهایی نه دررفتن، فکر میکردم چرا تا میدون معلم ماشین نمیگیریم، ولی همینطور میومدم، از کنار یه باغ عجیب هم رد شدیم/چرا؟‎


انیمیشن Klaus رو دیدم، جالب بود، سوتی فیلمنامه ای چندتا داشت ولی بامزه بود و نهایتا خوب تونسته بود جفت و جور بکنه. ظاهرا درباره تاریخچه بابانوئله ولی همون فاز how to train your dragon رو داره

اختلافات رو کنار بذارین و دوست باشین باهم با نگاهی به جوامع عقب افتاده جهان سومی‎‎(:‎ یجورایی بچه ها بیاین راه پدرمادرهاتونو نرید و دشمنی کورکورانه نداشته باشین:) ببینین بابانوئل بهتون قاقالی‌لی میده:)) آفررررین بیا برای ما کار بکن، فکر مامان باباتم عوض میشه.

طبق معمول هم یکی نیات خودخواهانه داره، نمیگه، بقیه با صداقت کمکش میکنن، بدموقع لو میره، بقیه طردش میکنن، جبران میکنه، بقیه میبخشن و با خوبی و خوشی تا آخر عمر باهم زندگی میکنن

فقط قسمت نوع برگشتش کلیشه ای نبود‎ و با گفتگو حل شده بود انگار

اوایل انیمیشن و نوع نقاشی هاش یکم منو یاد زندگی جدید امپراتور(کوزکو) انداخت

+هی یاد سوتی های فیلمنامه اش میفتم تعجب میکنم انقدر معروف شده! خدایی coco کجا اینها کجا

شخصیت مورد علاقه: اون فینقیلی نروژیه:)))


onward رو هم دیدم و پوف‎:|‎ 

احتمالا برای فن های هری پاتر جذاب باشه ولی بسیار خونوک و بی معنی بود

یعنی صحنه های بامزه زیاد داره، که توی تیزرش هم هست و آدمو به دیدن ترغیب میکنه ولی سر و ته فیلمنامه با هم بازی میکنه و کشش ندارهso what

ازین داستانهای تکراری عشق به خانواده و نوجون کم اعنماد بنفس شبیه شگفت انگیز1 مثلا

انگار هول هولکی ساخته شده بود وقت نکرده بودن شخصیت پردازی بکنن به نویسنده ام گفتن یجوری خودت اینها رو بهم برسون دیگه دمت گرم

با نمه پنهان همون فاز جن و پری دوستی و اصلا زندگی یعنی مجیک ولاغیر! 

خلاصه چندوقته از بلاد کفر غربی انیمیشن آدمیزادی ندیدیم به بلاد کفر شرقی باید پناه برد البته اونم دفعه آخر ناامید کرد دیگه شبیه شهر اشباح پیدا نخواهد شد انگار هعییییی 


* اللهم از دیوانه خانه ای به نام توییتر و از دارالمجانینی به نام اینستاگرام!

** این منوچهر هادی مشکلی چیزی داره؟ آدم با زن خودش اینکارو میکنه آخه؟ اون پولی که از فروش فیلماش درمیاره والله خوردن نداره!


۳ش.۱۷

اونکه رفته دیگه رفته دیگه برگشتن نداره و ازین صوبتا! بلاگردون الان میخواد مثل مترسک بقیه رو برگردونه؟ مگه دلایل رفتنشون رو میدونه؟ خلاصه که موفق باشن

تیر رسید و ما ادراک ماتیر! همینجوری پشت هم تولد که نصفشون به تبریک دیگه نمیرسه

همیشه یاد اون دربند ده سال پیش میفتم که از یه دورهمی اتفاقی از هفت نفر پنج نفر تیرماهی بودن😁 دیگه راننده غیر تیری مسافر نمیزد:)))

فروردین و تیر منو احاطه کردن!

فردا باید برم دکتر و حوصله ندارم

* از سمک به گندم😐


ج.۲۰

چرا نمیتونیم بپذیریم زندگی شخصی و تصمیم شخصی وجود نداره؟

موقع صحبتهای فلسفی هی باترفلای افکت رو مثال میزنیم ولی موقع عمل ترجیح میدیم هرکس سرش به کار خودش باشه!

فرزندم اون چیزی که تو اسمش رو گذاشتی تصمیمات شخصی برای زندگی شخصی ولی در عمل داری جار میزنی و اصرار داری من خود خودمم و این شعار منه، خب دیگه جنبه عمومی پیدا کرده و بال این پروانه یجای دیگه میشه موج و اونوقت توام تو نتیجه اش خفه میشی ها!

اون چیزی شخصیه که بجز خودت کسی ندونه و دخیل نباشه بقیه همش عمومیه گل خندان من‎(:‎

این وضعیت الان هچل هفت فرهنگ عمومی مملکت هم نتیجه همین شخصی مخصیای عمومیه

کلا به هیشکی نمیشه گفت بالا چشت ابرو چون همه قضاوت شده زندگیشون و وااااااههههاااااای از قضاوت‎‎(:‎

* من ازین روشنفکر بازیا بلد نیستم صاف و پوست کنده به کسایی که باهام در ارتباط مستمرن اعلام کردم انتقاد ناپذیرم و از نظراتتون درباره خودم ابدا استقبال نمیکنم و هروقت نظرتون رو لازم داشتم خودم میپرسم‎(:‎ به قول مانته نیا، نظر همه محترم نیست، فقط بعضیا

من همون بعضی هارو هم ندارم متاسفانه‎;)‎

ازین جلسه های انتقاد و بررسی جمعی هم متنفرم و هروقت سرکار ازین جلسه ها تشکیل میشد من ترک میکردم و البته بزور نگهم میداشتن و میگفتن ای من! تو خیلی نقد ناپذیری! و منم میگفتم بلی😁

این اواخر گرگ شده بودم😂 همون ب بسم ا... کار تو اولین جلسه میگفتم من نقدناپذیرم و نظر همه محترم نیست؛

والا! دهنمون آسفالت شد با این ادا دمکراسیا! 

** چه دیو دوسری شدم! نه بابا انقدرم ترسناک نیستم:)) این داستان داره‎;)‎

اگه پامنبری خوب داشته باشم قشنگ حکمتشو توضیح میدم

***آخر هفته کنکور داره و هچ...

نمیدونم تو مغزش چی میگذره...

واقعا ممکنه بره بلژیک؟ قشنگ قلبم خالی میشه...


ش.۲۱

الانسان علی نفسه بصیره

خودت میدونی چه مرگته ولی ترجیح میدی فعلا تا مدت نامعلومی روش خاک ریخته بشه

تو سرم درگیرم باخودم و حرفایی نیستن که بتونی به یه نفر دیگه ام حتی بگی

فقط خودت میتونی بگی و خودتم بشنوی...


*امروز خبر دادن وزارت بهداشت جلسه داشتن با سازمان سنجش برای تغییر زمان کنکور که خب نتیجه نداشته

وات د فاز! خب یه ترم دانشجو نگیرین! چه اتفاقی میفته؟ یا با راه حل ساده تر احتمالا قراره دانشجوی بومی بیشتری گرفته بشه تا خوابگاه ها کم جمعیت بشن

بهرحال وضع داغونه ولی کوتاه نمیان انگار‎:|


۱ش.۲۲

نمیکشم

ذهنم انگار فرسوده شده

میگن هر چیزی نکشدت قوی ترت میکنه

ولی همزمان فرسوده تر هم میشی

بنسبت سال پیش واقعا احساس میکنم قوی تر که نه ولی سفت تر شدم ولی روحم الان خسته اس

انگار دارم برمیگردم به شرایط همون یک سال به قبل

الان تو شرایطیم که آمادگی بریدن آخرین نخ ها رو دارم

بی حوصله و بی کشش

یه دور تکرار بی ثمر هر روز اتفاق میفته

بی معنی و پرفشار

حتی حرفها هم صمیمی نیستن

میاد اینجارو میخونه و بعد برام از بین حرفهای خودم حرف میزنه

احتمالا بزودی تخته کنم برم

کشش این فضولی علنی رو ندارم

حوصله هم ندارم

یه گوشه نشستم آبنباتمو میخورم اینم ول نمیکنن

اح.‎


۲ش.۲۳

پیام دادم تولد پاموک رو تبریک بگم، فهمیدم یه روز زودتر پیام دادم

اما

گفت امروز پدرش فوت کرده

قلبم گرفت...

به چند نفر پیام دادم براش قرآن بخونیم

تحملش واقعا سخته

اگر کسی اینجا روخوند ممنون میشم یه فاتحه بخونه...


۴ش.۲۵

هشتگ میزنیم یعنی ما خیلی کول و روشنفکر و مخالف هرنوع عمل خشونت آمیزی هستیم و فلان!

یعنی ریگی و ... جوانمرگ شدن

الان اگه بودن کلی آدم برای آزادیشون داشتن هشتگ میزدن

#حیف جوون مردم که مثل گل پرپر شد!


* نوشتن بچه تو خونه پدری امن و راحت باشه به همسایه پناه نمیبره.

فقط جانی ها باید جاشون تو خونه پدری امن باشه؟ بقیه بچه ها دهنشون توسط همون بچه هه صاف بشه ولی غباری به دامن جانی نشینه؟

#فقط جانی هارا در امنیت نگه دارید بقیه به درک


** # ناصرخاکزاد جوان خانواده دوست و دست به خیری بود|

*** با غم آنفالوها چکنم‎‎(:‎


ش.۲۸

بعد از مدتها رفتم توتیتر و واروضه ها!

چه داستانهای جانگدازی با این هشتگ تعریف کردن!

بخاطر عطر نان گرم بخاطر فلان و بیسار اعدام نکنید‎:|‎ یعنی همینقدر شعرگونه با محکمه قضایی برخورد کردن نشون میده تا بحال سروکارشون به گرفتن حقشون نیفتاده!

اونی که تو نماینده خودت در مطالبه گری و عدالت طلبی میدونی که حالا رفته پای چوبه دار و امید تو رو داره ناامید میکنه، یه فرض بذار واقعا آدم لجنی باشه که تو حاضر نباشی باهاش تو یه دسته بندی جا بشی، چه برسه نماینده امید تو به فردا باشه

* کاش فقط یه بار این جماعت پشت سیستم برای یچیز آدمیزادی هشتگ میزد آدم حداقل از هدفمندی و درایتشون همراهی میکرد. حالا هم که شده مریم رجوی فلان!

یادمه قبلا گفته بودم صدتا حق زمین مونده از زنها هست که بهش رسیدگی نمیشه، چون سخته، چون شوعاف نداره، چون زمانبره و ممکنه به زمان مسئولیت ما نرسه، چون عده ای که ازش منتفع میشن تریبون ندارن، رسانه ندارن، به کار ما نمیاد، چون جوون ها با چیزهای هیجان انگیزتری به وجد میان، چون رای جمع کن نیست، چون ادای آزادی رو نمیشه خوب توش نشون داد؛ بعد چندسال زوم میکنیم روی حق ماهیگیری در ضلع شمال شرقی دریاچه نمکستان برای زنان، شما بخون ورود زنان به ورزشگاه و تمام هم و غم رسانه ای و فلانمون رو هم میذاریم روی همین مساله، چون همه چیزایی که اون یکی نداره این مث هلو داره و خب ما میشیم قهرمان ملی و محبوب دلها.‎

انقدر قوانین و مسیرهای زنان باگ داره که کسایی که دستشون تو کاره دلهاشون خونه اونوقت مولاوردی و ابتکار و جدیدا سلحشوری جاست حاشیه! کمرت رگ به رگ نشه مسئول همیشه مسئول غیرمسئول اپوزسیون؟

** حقیقتا با بانمک بازی درآوردن و شعر گفتن با این هشتگ فقط دوست دارم تک تک این بی مغزهای درد نکشیده اتوکشیده رو یه بار صافکاری کنم. چه همه ام شدن فرزند شهید!

*** یکی از زیباترین جملاتی که هی میبینم اینه که حق حیات رو خدا داده، شما به چه حقی میگیرین:))) زیبا بود حقیقتا‎(:‎

یعنی این جماعت چهار تا صفحه اینور و اونور قصاص و واضربوهن رو حتی نخونده، شاید با خدا درافتاد:)))

سیره پیامبر رو که بخونن دیگه قشنگ جمع میکنن میرن گینه بیسائو

والا اون اسلام رحمانی تازگیا تو نیاوران شعبه اش باز شده هنوز لیمیتده بقیه جاها نرسیده وگرنه با همون اسلام یونیک عمرا بتونی ازین هشتگا بزنی!


مرداد


ج.۳

از هول حلیم افتادم تو دیگ! پام پیچ خورد واز جا در رفت!

ارتوپد خانگی‎:D بعد از نیم ساعت اومد جا انداخت و فعلا استراحت مطلقم:)))

این منم در آستانه ماهی گرم با یه پای پیچیده

دوستم تو گروه نوشته کی اومد پیچشو باز کرد؟😁

فعلا یه دست و یه پای مخالف در راه اسلام و مسلمین و ایران و جهان دادم‎‎‎(:‎


+پای جوجه هم امروز در رفت! دست باباشم دوهفته پیش!‎

۲ش.۶

آهنگ(موسیقی، مداحی و...)هایی که دوست دارم برای تدوین استفاده میکنم و بعد از تموم شدن کار دیگه کشش ندارم یه بار دیگه ام حتی گوش کنم‎:|‎

انقدر عقب،جلو،کات، حالا خوب نیت دوباره عقب، جلو، کات، و دوباره و دوباره و دوباره همین روند تکرار میشه که ناخودآگاه دیگه آلرژی پیدا میکنم.

امتحان کنید‎(:‎صددرصد تضمینی😁


۳ش.۷

گل بود به سبزه نیز آراسته شد.

تو این شرایط که یدونه آدم کامل سالم😁 تو این خونه پیدا نمیشه قراره بنایی ام بشه‎:|‎ پنجشنبه ام کنکور داره و بعدم نوبت دکتر منه و الله الله از پیچیدنمون‎:|‎


* امشب یاد پیاده روی اربعین شد و یه خاطره از ماهی بین راه گفت و یاد حاج آقای روابط عمومی افتادم... خدا رحمتشون کنه...


۴ش.۸

دوهوییی فهمیدیم فردا عرفه اس‎:|‎

فردا زنگ بزنم ببینم دل دکتر مهربانم به رحم میاد بجای هفت عصر ساعت چهار برم؟ البته که دل منشی باید به رحم تر بیاد

سر ظهر با پای لنگه به لنگه پاشم برم بشینم تااااا راهم بده😢

جوجه کوچولو روز سختی داشتی... متاسفانه کاملا درکت میرسه و نمیشه چیزی ازت مخفی کرد... مروارید...


ج.۱۰

بهعد از روز عرفه عید قربانه! مام به همین مناسبت آبگوشت بار گذاشتیم تا در این ایام ا... پر معرفت دخیل باشیم

دیروز توی مطب میبینمش گفتم کنکور چطور بود؟ یه لبخند ژوکوند زد و مشخص شد یک ساعت و نیم دنبال دفترچه گمشده بودن و کار تا معاون سازمان سنجش کشیده😁

به دکتر میگم پام در رفته، میگه کجا رفته؟ گوله نمک

امروز یکی در میون جوجه و جوجک داشتیم و شیرینی تولد و خلاصه خیلی پربار تا الان گذشته

بنایی معلق شده ام افتاده فردا و با این بارونی که اومد دوباره خداروشکر عقب میفته😁


۱ش.۱۲

وااای خوشحالمممم😀😀😀

نشستیم درصدهاشو حساب کردیم زبان و استعداد پنجاه درصد زده😍 تخصصی هم با اینکه هییییچ تخصصی توش نداشت خوبه باز

یعنی میشه بره مصاحبه بعد اونجا گرد و خاک بکنه بعد قبول بشه😍😍😍


+بنده خدا تو وبلاگش در مورد تیپ دخترهای چادری یه نظر شخصی داده،از شش طرفش راه ببستند😁 منم تخمه برمیدارم میرم میشینم تو نظردونی به دست و پا زدناش نگاه میکنم😂😂😂 


۲ش.۱۳

سحر میلاد امام هادی، سالگرد اتفاق سالها پیش...

ازون شبهای طوفانی به یاد موندنی

فرقان...

کم کاری های این چند ماه کوبیده شد توی صورتم...

این کج دار و مریز رفتن ها اومد جلوی چشمم

گفت چیزی که این چندماه رشدت میداد رو دور زدی و از دست دادی...

این اتفاق اخیر...

واقعا هیچ توضیحی نبود همه بهانه...


... با خود واقعیم روبرو شدم...

بخاطر انتقام این سالها دیگه رحم توی وجودم نمونده! جوری میزنم که قشنگ خرد بشه! نه بخاطر زبان تلخ بخاطر زدن زخم! بخاطر انتقام!

کم کم ته وجودم اومد بالا! ژیان بنزین دار قراضه...

شرم حرف یک لحظه است. 


۱ش.۱۹

عرفت ا... سبحانه بفسخ العزائم...

هفته پر سوز و گدازی بود و رو آمدن مقدار توکل! 

اگه بخاطر خداست و ادعا داری خدا هرچی بخواد میشه چرا آرامش نداری؟ اگه ایمان و توکل نداری چرا ادا میای که بخاطر خداست نه خودم؟

بالاخره با یه روانکاوی😁 مسائل خیلی خیلی بهتر پیش رفت و حل العقود

مونده قسمت نقض الهمم😢

غیبت دونم پر شده و هم غیبتی پیدا نمیکنم😁

عید غدیر رفتیم ددر و بعد از چندماه واقعا سبک شدیم‎(:‎ خداروشکر


wonder رو دیدم و اووووف! 

چقدر بازی بچه ها خووووب بووووود! یچیزی تو مایه های پوریا پورسرخ و شاهرخ استخری😂

عاشق جک ویل شدم! چقدر با حالتهای چهره ش خوب بازی میکرد😍

جولیان هم اداهای ایرانی داشت، رفتم دیدم فامیلیش قیصره😂 احتمالا رگ و ریشه آریایی داره دوستمون‎(:‎

از یه طرف تربیت مودبانه که به تفاوتهای همدیگه احترام بذاریم و ...

از یه طرف دیگه تحقیر زیاد بخاطر نقص جسمی‎:|‎

بنظرم اینکه به بچه یاد بدیم خندیدن به بقیه باحال نیست و خودمونم اینکارو نکنیم خیلی سخته

در کل فیلم متوسط بود ولی یچیزی تو مایه های درخت زیبای من بود برام

مهربانی های کودکانه قلبمو میفشاره و بخاطر جک ویل بارها این فیلم رو میبینم‎(:‎


*اون تیکه دفتر مدیر مدرسه و والدین جولیان، خنک ترین بازی جولیان بود! مقوایی😁

**آدم با دوستی که از مهدکودک تا نوجوانی دوسته یهو کات میکنه؟ ندمبه! والا قدمیترین دوست من مال اول ابتداییمه که همیشه باهم همکلاس بودیم، ولی دوست صمیمی نبودیم، تا نوجوانی و بعد صمیمی شدیم الان خداد سال میگذره و فراز و فرود داشتیم، قهر و ناراحتی ام پیش اومده، به مو رسیده ولی پاره نشده و الان به ثبات رسیده. یکم فاز میراندا و ویا ازین نظر اغراق آمیز بود. در کل ترجیح میدم کتاب فیلم رو اول بخونم بعد فیلم. اینجوری جرح و تعدیلهای شخصیتا کمتره

***نمیدونم از قصد یا هویجوری مامان بابا، مخصوصا بابا رو شخصیت پردازی نکردن و تیپیکال بابای باحال حامی و فلان‎(:‎ اعصاب زیادی ام داشت‎(:‎

****معلم مدرسه ام باحال بود! کاش من همچین معلمی میتونستم باشم/ ایموس معمولی و تیپیکال تغییر و تحول بود/ روند فیلم چیزی برای واو نداشت، یعنی مثلا علت کار جک ویل مشخص نبود، چرا واقعا باید بدون هیچ پیش زمینه سازی ای یهو عوضی بازی دربیاره؟ ندمبه! خلاصه معمولی بود ولی قشنگ. بجز اون فاز آمریکایی بازی قسمت ویا، برای درس گرفتن فردی و بچه داری توصیه میشود‎(:‎


ش.۲۵

هفته پرباری رو سپری کردیم به به‎(:‎

مغزهای کوچک زنگ زده رو دیدم

تا وسطای فیلم حواسم نبود و فکر میکردم سعیدروستایی کارگردانه، از یجایی به بعد شک کردم هی میگفتم روستایی اینجوری نمیسازه ها! انقدر تلخ و رو! یادم افتاد هومن سیدی کارگردانه حل شد

از لحاظ کیفیت فیلمی، قشنگ به هالیودیا تنه میزد

ولی باید قبل از متری شیش و نیم دیده میشد:)) انگار نوید محمدزاده بعد این فیلم میره مرحله بعد خودش آشپزخونه میزنه و میشه متری شیش و نیم‎(:‎قشنگ ادامه همونه‎(:‎

یادمه دکتر میم برای تومان نوشته بود ملت میگن این فیلمها غیرواقعیه، اغراق آمیزه یا همچین چیزی😁

نمیدونم ملت از چهاراه ولیعصر پایینتر رفتن یا نه

ولی برای من و چند نفری که باهم دیدیم این فیلمها خییییییییللللللییییی تمیز و اتو کشیده ان! یعنی قشنگ نویسنده و کارگردان کم کاری ام کردن حتی! خیلی چیز عجیب و ناملموسی من ندیدم بعد میگن اینا نیست:)))))))))))))))))))

* فیلمش خداااا نبود ولی واقعی بود، تمیزم ساخته شده بود، در حد فهم من تدوین خوبی داشت، بقیه اش رو فراستی باید بگه میکروفون رو بدین اون سمت‎;)‎


چادر کردیم رفتیم تماشای نشر اطراف رو خوندم، اییییییی بدددد نبود

زنونه بود و سختیای حج رفتن زمان ناصرالدین شاه رو خوب گفته بود

قسمت تهران موندن از بقیه ملموس تر بود و بامزه‎(:‎

ناصرالدین شاه + شاهای قاجار رو خدا از سر این مملکت باز کرد‎:|‎ 

بطرز عجیبی مملکت رو امام زمان میگردونده، کل دربار که دنبال زن جدید برای شاه بودن شاهم بین زنها میلولیده،اح😒


بمب، یک عاشقانه:||||||

چی بود این؟ از ربع ساعت اول هییییی منتظر بودم تموم بشه

فقط سیامک انصاری پشت بلندگو میرفت خوب بود

بقیه اش که‎:|‎ چی بود واقعا؟

دهه شصتیا دوست دارن دیگه‎:|‎ پوست پرتقال رو بخاری و موشک بارونو خودکار لای انگشت و ازین المانای قدیمی‎:|‎ معادیم چپ و راست کرده بود تو پاچه‎:|‎ خوبه دیگه برا دهه شصتیا خوبه‎:|‎

*تم محوری فیلم که روی بمبارون و رفتن به پناهگاه میگذره منو خیلی یاد داستان اول کتاب مترجم دردها(موضوع موقت) جومپا لاهیری مینداخت. اونجام یه زن و شوهر که به تازگی یه بحران رو رد کردن(سقط بچه) با اعلام قبلی قرار میشه هرشب به مدت یه هفته برق محل بره. هر شب کم کم توی این تاریکی گفتگوهایی شکل میگیره و ....

**بهش میگم ولی اگه تو بودی خودکار نمیذاشتی‎😁 میگه از کجا معلوم😁


دو تا خارجی ام دیدم خ و قطار

اولی که تعجب کردم بازیگرا چطور قبول کردن همچین حرکتهایی

اگه قبلا میدیدم در رده به غایت مزخرفان دسته بندی میشد

ولی الان سنم بالا رفته و میبینم چه واقعیتی رو انقدر مضحک ساخته بودن‎(:‎ همینه بخدا‎😁

دومی ام انقدر حس بدی حین دیدن بهم داد بلافاصله بعد پایان، پاک کردم 

همش یاد همکلاسی دانشجویی میفتادم، جز جز ظاهرش شکل اونه، نمیدونم خودشم فهمیده اینو؟


*داستان ازدواج رو هم قبلا دیده بودم نمیدونم نوشتم یا نه ولیso so 

نمیدونم تجربه اش رو ندارم یا واقعا فیلم حرف خاصی برای گفتن نداشت

یعنی داشت، ولی برای فرهنگ خودشون. روند طلاق و شکل گیری موضوعات حاشیه طلاق و ...

اونم از تربیت افتضاح بچشون

همیشه تو این فیلمها بچه اربابه، والدین برده! هی ببخشید که امیال جنابعالی تامین نمیشه‎:|‎ اصلا قسمت درک شرایط والدین تو فیلمهاشون برای بچه خاموشه! بچه هاشون اندازه دایناسور شدن ولی هنوز نباید مسئولیت رفتارهاشون رو قبول بکنن، چون؟ بچه ان! نه به شوری اینها نه بی نمکی ما که بچه رو قاق حساب نمیکنن و قشنگ روانشو با مصیبت ها پودر میکنن بعدم میگن عاق والدین و حلالت نمیکنم و...😁



+ دوبار خواب دیدم با بلاگرها رفتم ددر

اولی با مادیف بود که یچیز هچل هفت بود

دومی با خامه بود و سفر و رییس بازی و خلاصه جای همگی خالی😂


۴ش.۲۹

جلد اول رو تموم کردم و نتونستم بر نفس اماره غلبه کنم، رفتم جلد دوم

و ‎:|‎ سو وات؟

سر و ته داستان باهم منچ بازی میکنن

اصلا نمیفهمم با سن الانم دارم یه کتاب نوجوانانه بررسی میکنم انقدر احمقانه اس یا واقعا احمقانه اس؟

در حد کتابهای نوجوان انتشارات گل آقا مث دخترک کولی و مشابه ایناس

نه بیشتر و یجاهایی حتی کمتر‎:|‎

اصلا ویراستار داشته؟ 

نمیدونم شاید با فیلمش مشتری جمع کرده در اصل‎:|‎

فقط به همین سوال جواب بدن که بچه های معمولی از کجا خرید کردن؟

یا از کجا فهمیدن وارد قطار بشن؟

ممنوعیت تابستانی برای مخفی موندن با اصل معمولی بودن بچه ها در تنافض فاحش در مرز پارگی بود‎(:‎

تنها نکته اش بازی خلاقانه شون بود که خب اصلا مشخص نیست اصلا مهره اصلی چطور حرکت اولی رو انجام میده!

از چهار گروه اصلی هم تقریبا دو گروه معرفی نشدن و یک گروه از اون دوتا کااااملا به ذهن خواننده سپرده شد‎:|‎

*فریبا کلهر روحت شاد، فکر کنم توام تحت تاثیر همین بودی نه؟🙃

** جلد دوم رو شروع کردم و همون اول بازم چرت و پرت‎:|‎ واقعا بعد از یه سال شاخ بازی عرضه باز کردن یه قفل ساده قفس پرنده رو هم نداری؟🙄

***در طول خوندن جلد اول بنظرم اومد این کتاب محبوب بچه درسخون های بدون توانایی دوست یابی یا شاخ پندارهای بی عرضه اس که فکر میکنن بیشتر از بقیه میفهمن و همیشه یه فاصله ای با جمع و محیط اطرافشون دارن. که خب یه نگاه به کسایی که تحت تاثیر این کتابن کردم و دیدم حداقل نود درصد موارد همینن‎:|‎


شهریور


۲ش.۳

رتبه اش اومد،۲۹ شده‎(:‎ ولی گرایش رو مشخص نکردن so مشخص نیست بیست و هشت نفر قبلی توی چه گرایشی رتبه دارن، الان بین یک تا بیست و نه رنتبه اش متغیره😁 میگه اگه سوالهای سالهای قبل رو باهم نزده بودیم نمیتونستم اون مبحث رو امسال بزنم:)) پشت چش نازک کرده و میگم الان من یه رتبه۲۹ دارم پس😁😁😁

تا هفته دیگه معده من تو دهنمه😢


هشتگ راه افتاده و ملت دارن از تجربه های تجاوز صحبت میکنن و باااااز یه عده وااای منم فلانی بهم بد نگاه کرد قلبم اومد تو دهنم پس بهم تجاوز شده، اومدن دارن به گند میکشن

بابا تجربه ای که این بدبختها داشتن یه تجربه فیزیکی، روحی و بسیار دردناکه، چطور با ناراحت شدن و حریم خصوصی توی چت مقایسه اش میکنین؟؟؟

طرف با رضایت خودش مدتی با یکی تو رابطه بوده بعد فهمیده طرف مقابل خیلی ام صادق نیست یا بیشعوره و یهو ولش کرده؛ عزیزم قشنگم این تجاوز نیست، این تهش یه سواستفاده عاطفی منجر به سواستفاده دیگه ایه. اونی که نه رابطه ای با یارو داشته، نه قصدشو داشته، نه رضایت داشته، با حس اعتمادسازی کاذب به خونه کشیده شده و تجاوز کرده خیلی خیلی وحشتناک تره از شکسته شدن قلب! حداقل شما میتونی فکر کنی طرف مقابل تو منحرف و آزارگر نبوده، فقط یه بیشعور بوده، ولی این یارو منحرف و آزارگره و ارزنی برای قربانیش ارزش قائل نیست!

حالا با تجربه های ناراحتی و لوس بازیاتون یه کاری بکنید تا این هشتگ هم لوث بشه و دیگه نشه ازش یه مطالبه جدی درآورد؛ قشنگ گند بزنید که پسفردا یکی نترسید و اومد گفت بهم تجاوز شده بقیه پوزخند بزنن بگن حتما طرف بلاکت کرده الان بهش میگی تجاوز‎:|‎ همینطوری روند دعوت به سکوت و مسخره شدن اصلاح واقعی رو تکرار کنید ممنون‎:|‎


ج.۷

تو یه گروه مدعی دینی اومده پتنشن مانند گذاشته که بیاید از فلانجا بخوایم دوچرخه سواری زنان رو منع کنه

بهش میگن زمان پیامبر زنها سوار اسب میشدن، الان روی چه حسابی دوچرخه سواری منع بشه؟ میگه علما میگن حرامه! میگیم کدوم علما؟ میگه جلب توجه نامحرم حرامهso اینم جلب توجهه و حرامه‎:|‎

تهش ورداشته متن استفتا آورده که خیلی واضح گفته اگه موجب عمل خلاف منافی عفت و مفسده بشه لازم است ترک شود؛ بهش میگم اینکه ترک شود با حرمت یکی نیست رو که دیگه میتونی بفهمی؟

دیگه هوار حسین راه انداخته شماها حکم مرجع تقلیدتونم بلد نیستین، ترک شود با حرام است چه فرقی داره؟

بهش میگن نظرات در احکام متفاوته، میگه مگه میشه روی یه حکم نظرات متفاوت باشه؟

قشنگ معلومه دوستمون دوتا رساله اینور و اونور روهم ندیده که هیچ، امسال نفهمید دوتا نماز عیدفطر داشتیم با یه هلال ماه، حکمای دیگه که بماند😁

تهشم لفت داد

والله بحث و صحبت درباره اسلام و مسلمین با یه لاییک راحتتر از مذهبیاس

مخصصصصوصصصصا هرچی غلظت بیشتر و سفت تر، سخت تر

عقل رو گذاشتن ته گنجه گردگیری هم نمیکنن

من که کلا سه تا پیام نصفه نوشتم که فقط از فاز قربونتون برم، خاک پاتون بشم بیاد بیرون قشنگ فحش بده بعدم سکوت اختیار کردم😁

اللهم خواهشا مراما لطفا سرنوشت من رو با آدم کج فهم کم عقل عجین نکن مرسی نوکرتم

در عرض یه ساعت پیر شدم؛ خرفهم!

قبلا هم دوبار دیگه سر دوتا موضوع دیگه با آدمهای مذهبی دیگه بحث کردم و فقط یه نتیجه گرفتم:

یا منتفعی از اون موضوع و بخاطر اینه که داری بال بال میزنی، یا منتفع نیستی پس به توچه که انقدر بال بال میزنی‎:|‎

یعنی اصلا مهم نیست تو بر پایه یه حق عمومی چه منتفع باشی چه نباشی باید نظر بدی وگرنه دنبال نفع خودم رفتن که کاری نداره

به فرض که مثلا تو این بحث حتی دوچرخه سواری هم بلد نباشم و تا آخر عمر هم نخوام دوچرخه سوار بشم، دلیل میشه کنار وایسم و شرایطی که به اسم اسلام تو پاچه ملت میکنن رو قبول بکنم؟

اونور دنیا طرف خودش استریته بخاطر حقوق همجنس بازها میاد تو خیابون چون ممکنه بچه‌اش‎:|‎‎:|‎‎:|‎ بخواد بعدا همجنس گرا بشه بعد اینجا‎:|‎ کلاه خودتو بچسب باد نبره‎:|‎ چشم‎:|‎

حالا اینجا خوبه نتونست خیلی بشوره، چون تهش چیزی دستش نبود ولی اون دوبار قبلی رسما مستفیض شدم:) یچیزی تو مایه های خودت تنت میخاره وگرنه کی همچین حقی برای یکی دیگه قائله بود‎:|‎


* زنان کوچک رو دیدم و ‎:|‎

شخصا از بازی سرشا رونان خوشم میاد و اما واتسون هم طبیعتا بازیش خوبه ولی آخه‎:|‎

خیلی طول کشید تا جا بیفتن تو فیلم بازیگرا

همه شون انگار میدونستن دارن فیلم بازی میکنن و واقعی نیست، خیلی انگار براشون جدید نبود و وظیفه ای دیالوگ میگفتن و عمل میکردن

کم کم بهتر شد و دیگه اون آخراش خیلی خوب شد

فقط بث خیلی ام معصوم و خجالتی نبود به زور داشت معصوم و خجالتی میشد که بهش نمیچسبید

بازیگر ایمی در واقعیت دوسال از بازیگر جو کوچیکتره و با اون قیافه جا افتاده گذاشتن برای بازی یه دختربچه‎:|‎ ولی بازیش خوب بود پسندیدم:)))

مگ یکم خسته بود، احساس کردم سکانس ها رو درهم برداشت کردن یجاهایی که باید خیلی خوشحال باشه یکم ناراحت بود یه جاهایی ام نه معمولی نمیدونم بهرحال خیلی معمولی بود

جو هم که بازیگرش خوبه ولی بازم نمیدونم چرا انقدر کند تو نقشش نشست. ولی چند تا سکانس سخت رو خیلی خوب بازی کرد:)

مامانشون هم تا آآآآآآآآآخر همین جوری مقوا بود و ماند بجز یکی دوبار. بابا انقدم به حرف کارگردان نباش یکم تو چهره‌ات بازیت بیاد

لوری هم که بنظرم فقط قسمت دعوایی که با جو کرد عالی بود بقیه اش معمولی. یعنی قشنگ حس کسی که دیگه برید رو داشت و now watch!


من فقط این کتاب رو قدیما خونده بودم و مردان کوچک که داستان مدرسه ایه که جو تاسیس میکنه، فهمیدم یه کتاب میانی هست به اسم همسران خوب که این فیلم ترکیب این دو تا کتابه یعنی داستان ایمی و لوری اینجا میاد و توضیحات بعدش

فقط نفهمیدم چرا تو یه چیزای الکی دست بردن، مثلا بث بچه گربه نگه میداشت، اینجا مثل اسکیزوفرنی ها عروسک داشت و بهش غذا میداد‎:|‎ یجورایی از لحاظ فکری آنورمال نشون داده بود بث رو

شکل گیری رابطه خانوادگیشون با لوری رو هم خیلی نشون نداد فقط از همون اول لوری تو کف بود:)


**لپتاپم چندوقته دستشه و طبق معمول همه زندگیم بصورت لاگین روش قرار داره و نمیدونم به اینجا هم رسیده یا نه

خود ارتش موردوره و اگه برسه اینجا فاتحه‌ام خونده اس‎:|‎


# بعد از سالها سر قضیه این هشتگها اتفاقی توی توییتر پیداش کردم و‎:|‎

هی روزگاااار

هی روزگاااار

آخه باید به اینجا برسی؟‎:|‎


+اعصابی که از اینجا اضافه مونده بود برداشتم بردم توییتر که قشنگ تا قطره آخر تموم بشه

کسی که آنفالو کردم تا دیگه توییت های صدتایه غازش رو نخونم، متاسفانه دوست دوستمه و همه توییتهاش رو لایک میکنه و توی تایملاین منم میاد

قشنگ تیپیکال بی مغز دهنت رو باز کن و حرف بزنه

بسیار یاد اون مسئول بسیج دانشکده بغلی میفتم که هربار از میزان .... دهنم باز میموند و ترومای روحی ای که برام ایجاد کرد هنوز چندساله خوب نشده‎:|‎

ازین فاز وای من پیتزا دوست ندارم چرا فست فودا پیتزا میپزن

خب پاشو برو کباب آذربایجان بشین یچیزی کوفت کن حتما باید همه غذاخوریا به سلیقه شما باشن؟

تک تک تو کامنتا هم مبسوط آه و ناله کرده هم ناله ای هم پیدا کرده

امشب تو فاز جرواجر کردن نبودم وگرنه دست مینداختم دهن منه جر بدم اصلا‎:|‎

البت من کلا توی توییتر فعالیت خاصی ندارم و چیییی بشه نظر بذارم...

++ اینو گفتم اینم اضافه بکنم، من کلا صبر میکنم بقیه حرف بزنن و نظر منو بگن، اگه نگفتن بسته به شرایط خودم نظرم رو میگم. کلا با گفتن نظرم مشکلی ندارم مگه اینکه شرایطش نباشه

بعد من کلا حافظه ام بد نیست و جاهایی که مسئول بزرگتر از دهنش چرت و پرت میگه با یه یادآوری گل و گلکاری گذشته دهانش رو میدوخم

به لطف خانواده یه مقدار این اخلاق بدم اصلاح شده و کمتر جرواجر میکنم

یعنی حضوری با کسی صحبت کنم و قرار باشه نظر رسمی بهش بدم کم پیش میاد کسی سالم از زیر دستم خارج بشه

حالا اینو بذارین کنار تجربه های کاری پیش یه آدم شوعاف کن، که علیرغم میلش توی۹۹درصد کارهاش حضور داشتم و توی جلسه رسمی و غیر رسمی مجبوره نظرخواهی ام بکنه و میکروفون به دست من برسه😁

اینجوریه که اول به کار دعوت نمیشم هردفعه، بعد وسطاش دعوت میشم و با لبخند ژوکوند وارد فاز دوم میشم

اینگونه است که مار خوردم افعی شدم و توی این مورد خاص افعی خوردم اژدها شدم

متاسفانه زبان تلخی دارم که واقعیت هارو بدون زرورق و کادوپیچی نشده به آدمها تحویل میدم، چیزی که اصلا خوشایند نیست...

اینجا توی نظرات این وبلاگ خیلی سعی کردم کسی رو آزار ندم و اخلاق بد شستن پهن کردن خودم رو کنترل میکنم که جواب دور از هیجان و در آرامشی به نظرات مختلف بدم

نمیدونم چقدر موفق بودم ولی جاهایی حتما از دستم در رفته و نادمم‎):‎


۲ش.۱۰

البته الان سپیده دم سه شنبه اس ولی چون هنوز نخوابیدم پس دوشنبه اس

جلد دوم رو خوندم، نویسنده کم کم داره قلق گیری میکنه و سعی داره یه سوالای بی جوابی رو بالاخره جواب بده

یعنی یکم مامان بابای هرمیون تکلیفشون مشخص ترمیشه

من نمیدونم چرا تو کل داستان احساس میکردم شبیه داستان ارباب حلقه هاس

مخصوصا پایان کار و زمان روشن کردن تکلیف هیولای تالار اسرار

یه قهرمانی یه وظیفه ای رو دوششه که جامعه خودشو نجات بده و نقطه ضعف قدرت مقابلم دستشه و تهشم نابودش میکنه و گیلی لی لی

ولی بااازم خسته کننده و طولانی و کند بود

بسختی کشش ایجاد میکرد

یعنی اون قسمت تعطیلات تابستونی تا برگشتن به مدرسه قشنگ روح و روانمو جوید تا تموم شد

اونقدم هچل هفت

خب اگه این قطار انقدر مشخصه چرا یه ایستگاه متروک براش نذاشتین؟ حتما ملت باید خودشونو به دیوار بکوبن؟

مامان بابای هرمیون اگه بخوان بیان مدرسه چطور میان؟

خاله و شوهرخاله هری چطور براش هدیه کریسمس و نامه میفرستن؟

هری چطور بهشون خبر میده چه روز و ساعتی برمیگرده؟

خلاصه جزییات یجوری شلخته اس که فقط میخوای قهرمان به قهرمانیش برسه و تموم

همه قهرمانیا هم آخر سال تحصیلیه لامصب

* فیلمش هم مرگی بود برای خودش، سه شب متوالی سعی کردم تا یه جاهایی ببینم تا بالاخره تموم شد

خوب بود که یه خلاصه سازی کرده بود کل پروسه تابستون رو تو دوتا سکانس جمع کرد

ولی بنظرم قسمت کشف تالار اسرار تو کتاب جذابتر بود

هیولاش هم تو ذهن من خوف ترناک تر بود

اون سورپرایز ویژه ولدمورت اش هم خیلی خوب بود

فقط کتاب هاگرید رو خیلیییی بهتر لود داد

فیلم قشنگ زحمت نویسنده رو حروم کرد

یکم ریتم فیلم تکراری و شل و ول بود


+ جلد سوم خیلی خیلی بهتر از دوجلد قبلی

قشنگ نویسنده گرفته وقایع رو چطور مقدمه سازی بکنه

داستان رو چطور جلو ببره و کجا نقطه اوج داستانش رو بکاره

ازین لحاظ سه تا ستاره میگیره

بالاخره به استاندارد کتاب نوجوان نزدیک شد

بازم اتفاق اصلی پایان سال تحصیلی افتاد😁 بابا وسط سال بذار بچه های مردم کیف بکنن😁

فکر کنم فروش جلد اول و دوم خوب بوده، تا تونسته بود داستان رو کش داد و پیازداغ زیاد کرد

خداروشکر جذاب کار کرده بود، سم قبلی هارو شست برد

ولی هنوز سوال بی جواب داشت

تکلیف والدین هرمیون چیه؟ چرا طی سال تحصیلی هیشکی هیچ خرید ضروری ای نداره؟ امسال تازه باید برن دهکده؟ چرا هیشکی حموم نمیره؟😁😁😁😁😁

پروفسور جادوی سیاه چرا وقتی اینهمه با هری تنها بود، واقعیت رو بهش نگفت؟ یکم لوس نبود انقدررررر کش اومد؟

طبق معمولم که کل مدرسه قاق، فقط هری جوان راهبر و حلال مشکلات

واقعا در یکسال هیچکس به هرمیون شک نکرد؟ هیچوقت؟ نگفتن چرا یهو انقدر شجاع شد که!

این همیشه برنده شدن کوییدیچ و قهرمانی گریفندور تو مدرسه ام خیلی خونوک شد که!

ریونکلاو بازهم معرفی خاصی نشد، یذره هافلپاف‎:|‎

اون قسمت سپر حفاظتی کنار دریاچه بیسیار جالب بود، فقط نفهمیدم چطور اتفاقی که هنوز نیفتاده بود تونست اتفاق بیفته؟ طبیعتا باید یه بار این سپره تشکیل میشده بدون ساعت تا با ساعت هم تشکیل بشه دیگه نه؟

حیف شنل و موشه که توی ساعت دوم نشد دستکاری بکنن😁

این فاز گناهکار رو ببخش هم گندش دراومده

قشنگ معلوم بود قراره بذارن بره‎:|‎ چه فاز مزخرفیه؟

*فیلم رو هنوز ندیدم فقط خداکنه داغان نباشه

** اللهم امروز بیاد دیگه🤞 


۴ش.۵ش.12و13

فیلم کتاب سوم رو هم دیدم و اییییی بد نبود

یعنی فیلمنامه خوب تنسته بود حرافی های نویسنده رو جمع کنه ولی دیگه نه انقدر که سروته داستانها و حواشی رو هم بزنی

هالیوود کامل

همونقدر که میخواست نتیجه گیری بکنه همونقدر ساخته بود

تلاششون برای خودشون قابل تقدیره‎(:‎


الان دیدم جولیک یه پست گذاشته، میخواستم با عنوان "طریقه صحیح استفاده از شماره تلفن" اینجا پیوند بکنم که بیخیال شدم

بنظر منم اگه به دلیلی کسی بهت شماره تلفنش رو داده، به این معنی نیست که از اون مسیر اجازه داری به دلایل دیگه ای استفاده بکنی

والا

آدم تو معذوریتی برای یه ارتباط مشخصی شماره تلفن میده بعد راه و بیراه، بامناسبت و بی مناسبت به خطت پیام میاد یا فرضا به پیامرسانت بی دلیل پیام میده‎:|‎

خودم سعی کردم اگه روی یه پلتفرمی با کسی آشنا شدم، همیشه تماسهامو همونجا فقط برقرار بکنم و اگگگگگه احیانا کار واجبی بود یا شرایطش نبود، از شماره یا راه جایگزین دیگه استفاده بکنم

* میخواستم زیر همون پست جولیک از ملت بپرسم ایها الناس از چارلی خبر دارین؟ بگین یه دود سفید بفرسته اگه حالش خوبه‎):‎


یه خانمه هست برام نماد تیکه دوزی سنت و مدرنیته یا روشنفکر مسلمانه

خاطره نوشته مسافرت رفتیم تبریز فلان جور داشتیم تفریح میکردیم حرف زشتی بهم زده شد و فلان و بیسار

جدا از رفتار داغون اون مزاحم، همیشه با فاز ما از تهرون اومدیم، ما از تهرون رفتیم فلانجای ملت مشکل داشتم

عزیزم فلان تفریح تو پارک ملت هم قفله شما چون مسافری رفتی یه شهر دیگه بعد اونجا انجام میدی؟ مشکلی داری که به بافت فرهنگی مردم مقصد احترام بذاری؟ همه جا باید اولویت خودت رو کول کنی ببری؟

فرق اونی که میره توی روستای کویری و سیستان و جزایر و ... مشروب میخوره و مواد میکشه و ... با شما چیه؟

اونم اولویت و فرهنگ خودشو کول کرده برده مقصد مورد نظر پیاده کرده چون: داره از تهرون میره دهات، داره از شهر میره شهرستان، داره از تمودن میره بدویت‎:|‎ تازه طلبکارم هستن که چرا مردم مقصد پذیرای این چیزا نیستن و املن‎:|‎

والا اونطور بساط کردن توی کوچیکترین پارک تهرونم مساله داره حالا چون اونجا سروصاحب نداره فاز برتری ورمیداری؟

عزیزانم شما پیامبر نیستین پس رسالت درست کردن فرهنگ دیگر نقاط مملکت آریایی رو بر عهده نگیرید. ممنان‎:|‎


**از انتظار چشمام خشک شده سرمو با مجازی پر میکنم ذهنم مشغول باشه

حقیقتا اعصاب ندارم به ای نحو کان‎:]‎


+ یه ساعت زل زدم به صفحه و متعجبم اینو اصلا چطور میشه تفسیر کرد؟

مهم اینه من کاپ اخلاق و تلاش رو مال خودم کردم:)))))))))


++بهش میگم چندین سال پیش که توی بیان مینوشتی اگه بعد از اینکه وبلاگت رو ول کردی و رفتی مسئولین بیان باهات تماس میگرفتن که کجایی؟ کجا رفتی؟ چه حالی بهت دست میداد؟

چشماش گرد شده میگه همین؟ بخاطر حال و احوال؟؟؟

واقعا اگه قرار بشه توی هر جایی که یه زمان فعالیت داشتیم بعد بیخیال میشدیم بهمون زنگ میزدن چه واکنشی میدادم؟‎:|‎


۲ش.۱۷

جلد چهار هم تموم شد و 😁 بالاخره یه کتاب جذاب نوجوون پسند‎(:‎

البته که خیلی خیلی خیلی حرف میزنه نویسنده و از شاخ و برگ دادن اضافه کوتاه نمیاد، اما طبیعتا یه بچه که سه جلد قبلی رو خونده دوست داره واقعا یکسال تحصیلی رو با قهرمان هاش سپری بکنه و انقدر حرافی طبیعیه

اما

نویسنده ایده های خلاقانه ای داره ها، فقط نمیدونم چرا با پیش پا افتاده برگزار کردنشون زحمت خودشو هدر میده

جدای از اون، چرا شخصیت هری هیچ پیشرفتی نمیکنه؟

بهش میگم دیدی این آدمهایی که یه مشکل بزرگ، یه مصیبت، یه مساله سختی توی زندگیشون پیش میاد و بعدش شخصیتشون پخته تر و بزرگتر میشه؟ میگه آره، میگم خب هری پاتر اینطوری نیست‎(:‎

یعنی هرسال دریغ از پارسال!

اصلا کاری نمیکنه چار نفر خارج از دایره دوستاش روش حساب کنن

جدای از اینکه باهمون دوستاشم آدمیزادی رفتار نمیکنه

تقریبا به بچه میفهمونه کول و باحال بودن ورای تلاش و سختکوشی و ادب و اخلاق و مهربونیه

اینارو لازم نیست داشته باشی‎(:‎

روند خود کتاب هم اینو اثبات میکنه که تقریبا بدون کمک بیرونی یا خوش شانسی تقریبا از مهلکه جون سالم بدر نمیبره اما دریغ از تلاش برای ارتقای خودش

چه علمی چه تواناییهای جادوگری

خب بچه جان میبینی هرسال یه آش برات پختن، خب درس بگیر و سعی کن جادوگر بهتری باشی! بیشتر درس بخون بیشتر دل به کار بده! آخه رها نمودن کارها خودبخود که از همه برمیاد! تو ناسلامتی ویژه ای، سلبریتی ای!

رسما کتاب تایید هم میکنه اینکارو

جام رو که تقریبا با امدادهای غیبی و تقلب و رسوندن تونست ببره و شجاعت‎(:‎

هیچی دیگه میخواین بچتون علاوه بر مسائل دیگه از دماغ فیل افتاده حرف تو کله نرو باشه، این مجموعه کتاب رو دریابید‎;)‎


*فیلم یه جاهایی بهتر عمل کرده و سروته داستان رو منطقی تر بهم چسبونده و بالاخره موفق شده از جلوه های ویژه استفاده بکنه و ازین لحاظ هم از سه تای قبلی بهتره

ولی کاملا خودمختار هرجایی رو خواسته حذف کرده یا کلا روایت رو عوض کرده

به عنوان یه فیلم از لحاظ وصل بودن داستان بهم(بدون توجه به موجود بودن کتاب) یکم لنگ میزنه و راحت نمیشه سردرآورد الان چی به چی شد که خب واقعا جالب نیست انقدر بی سروته بودن

+حالا من که عرق خاصی ندارم ولی اونهایی که کلی منتظر بودن فیلم کتاب محبوبشون بیاد بیرون، سر این حذف و اضافه ها اعصابشون بهم نمیریخته؟ یا خیلی فرهیخته وار میگفتن سلیقه کارگردان و تهیه کننده است و اوکی؟


۵ش.۲۰

جلد پنجم هم تموم شد و نویسنده با موفقیت پونصدونودوهشت صفحه به خوردمون داد‎:|‎

پرکشش با داستان های حاشیه ای جذاب و تروتمیز(به نسبت سوتی ها و باگ هایی که در قسمتهای قبل بود)

ولی در کل‎:|‎

باگهای کلی داستان و روایت عجیب غریب نویسنده ام به کنار

رفتاری که در مقام آسیب دیده طراحی شده هم واقعا داغانه

یعنی هری پاتر چون آسیب دیده اس چون شرایطش خاصه کاملا مجازه به بقیه بپره، بی ادبی بکنه، بعد هی دوستاش نازش رو بکشن که آره ما میدونیم تو خیلی گناه داری‎:|‎ یعنی شخصیت ها رو جابجا کنی و مثلا رون این رفتارو بکنه خیلی فاجعه اس ولی هری پاتر چون هری پاتره کاملا توجیه پذیر و 😐‎

آخه آدم بودن چه دخلی به آسیب داره؟ تازه در روند داستان میفهمیم رفتار هری پاتر به نسبت رفتار باباش تو زمان تحصیل شبیه فرشته هاس!

توی کل این قسمت ها هم هی القا میکنن که اسنیپ خیلی داغونه ولی چیزی که دیده میشه اینه که زبونش خیلی زهرآگینه ولی مشخصا داره یچیزی یاد این بچه تنبل و لوس میده که خب متاسفانه بچه هه شعورش نمیکشه😁

ایشالا عاقبت بخیر بشی مرد😁 فک کنم شکست عشقی اینا باشه داستان🤔

+فیلم هم‎:|‎ یعنی نمره ده رو در نظر بگیریم این نهایتا پنج و نیم

تازه دارن کم کم به قابلیتای پرده آبی پی میبرن و دیگه همه صحنه ها جلوه های ویژه اس و ازین لحاظ پیشرفت فوق العاده ای محسوب میشه

ولی از لحاظ فیلمنامه‎:|‎ من هی باید وسط کار نگه میداشتم، توضیح میدادم الان چی شد

انقدر دیالوگا محو و غیرقابل فهم برای کتاب نخونده ها طراحی شده‎:|‎

پایان بندی فیلمم به سبک اصغر فرهادی تو رو با یه عالمه سوال بی جواب از منطق داستان رها میکنه‎:|‎

خلاصه اگه فیلم تو زمان پرفروش بودن کتابها به سینما نمیومد بعیده اصلا به این شهرت میرسید


ج.۲۱

جلد شش هم به پایان رسید و تحت تاثیر قرار گرفتم(:‎ جسارت نویسنده رو دوست داشتم

هیچ تعللی نمیکنه که شخصیت های محبوب رو سربه نیست بکنه‎(:‎

از لحاظ موضوع و کشش داستانی تقریبا از دوجلد قبلی پایین تر بود

یجورایی بیاین با هم یه مروری بکنیم😁

*اگه کتاب مال اسنیپ بود چرا مال پنجاه سال پیش بود؟🤔

اما فیلم! تازه شد فیلم! همین که اول فیلم و اول کتاب شبیه بهم شروع نشدن یعنی یه قدم بزرگ!

قشنگ سرنخ ها ریز ریز توی فیلم گفته میشدن و اون روند خطی مسخره قبلی دیگه وجود نداشت

فیلمنامه خیلی تمیز حذف و اضافه کرده بود و البته یکی دوجا نتونسته بود برای مخاطب کتاب نخونده موضوع رو جا بندازه(مثل تعداد جاودانه سازها و دونستن دامبلدور)

ولی در کل خیلی خوب بود که زاویه دید از سمت هری پاتر نبود و به اندازه کافی از دید مالفوی هم روایت شد و ما تا لحظه آخر تو کف اون مورد تعمیراتی نموندیم

خلاصه سم قبلی رو شست برد😁


ش.۲۲

جلد هفت ینی جلد آخر هم تموم شد و در یک کلامowful

چقدر بیخودی کش داد چقدر فک میزنه این نویسنده!

چیزی که مفید تو سیصد صفحه جا میشد رو شیشصد و هفتاد صفحه کش داد‎:|‎

مختصر و مفید اینکه بنظرم زیادی تحت تاثیر فیلم ارباب حلقه ها بود و حتی دیالوگها کپی شده‎:|‎ هری پاتر هم ملغمه ای از شخصیت فرودو و آراگورن که یه مقدار زیادی از مغزشون رو خر جویده باشه!

هی به زور میخواست حس حماسه بده به داستان تا اثرگذاری زیاد بشه

در صورتی که بنظرم قسمت دیدن فقدان عزیزان خیلی تاثیرگذارتر بود تا مرگ نصفه و نیمه‎:|‎

فکر کنم نویسنده آدم خوب تو زندگیش خیلی ندیده که هری پاتر براش نماد خوبی و از خودگذشتگی و عاری بودن از هوای نفسه:))))))))))

این تطهیر یهویی و قلپی اسنیپ هم هیچجوره هضم نمیشه! درسته که خیلی باهاش مشکل نداشتم ولی نمیشه هفت جلد اینو بد نشون بدی بعد یهویی تو صفحه پونصد و پنجاه جلد آخر بیای قدیس بسازی ازش

اگه قصد نویسنده از اول همین بود خب یه نشونه هایی ازینکه انقدرام این آدم بد نیست و یه وجه مثبت هم داره براش کار میکرد نه اینطور مثلا غافلگیرانه‎:]‎ الان ملت هلاک این رمزگشایی ان؟ آر یو جوکینگ می؟

ازین لحاظ که بالاخره این رویارویی خیلی خاص حق:))) و باطل بالاخره اتفاق افتاد و راحت شدیم بگذریم

بالاخره میخواسته پایان باشکوهی برای مجموعه اش باشه

یجوری ام فلاش فوروارد میزنه به یه عالمه سال بعد که جلوی هر احتمالی رو ببنده

فقط من یه سوال دارم: نویل دقیقا چطور به اون شمشیر دست پیدا کرد؟

رولینگ اصلا ویراستار داشته؟

یا اسنیپ چطور باوجود محافظ تونسته به خونه سریوس وارد بشه؟

و سورپرایز آخر اینکه فقط اون قسمت روح بد توی هری پاتر کشته شد:)))

زن مگه مجبوری اصلا روح لرد تاریکی رو توی هری پاتر بذاری که بعد مجبور بشی اینجوری حماسه سازی بکنی!

چرا دلت میاد همه رو بکشی خب اینم مث آدم یا میکشتی یا آدمیزادانه زنده نگه میداشتی

اونم مالفوی و والدین گرام که هیششششکی بهشون کار نداره😁

بیخیال اصلا

تو صد صفحه سمک عیار بشتر قصه و تعلیق داشت تا سیصد صفحه این!حراف!

بعدا فیلمشو میبینم فعلا که مغزم نمیکشه این حجم چرت و پرت وابسته به همو!

بعدش احتمالا باید سه گانه رو ببینم بشوره ببره.اح


۵ش.۲۷

دوقسمتی آخر رو هم دیدم و خوشبختانه سوتی های نویسنده رو کارگردان جبران کرده بود

اون قسمتهای جنگ نهایی خیر و شر رو کپی و آبکی درست کرده بود فقط

یعنی ده پونزده ساله این بچه منتظره بره بجنگه حالا که پیروز برگشته ملت در حد آفرین مشقاتو نوشتی باهاش برخورد میکنن‎:]‎ بابا این الان اسمشو نبر رو کشت ها! انگار نه انگار😁

خلاصه الحمدلله تموم شد🙄


* جایی ساکت رو هم دیدم‎:|‎ چقدر خالی بود‎:|‎ بزور معنی دار میکنن‎:|‎ چی بود آخه؟ جالب بود تازه داشتم به عنوان مقدمه فیلم رو میپذیرفتم، نگاه کردم دیدم کلا ده دقیقه از فیلم مونده😁 همینقدر پربار و سنگین و اوووف😁


**وسطای دیدن تاریکترین ساعات م حالا اونم تموم شد میام منبر پربارمو تکمیل میکنم. فقط گریم گری اولدمن! هووووووف

اگه نمیدونستم این بازیگره، اصلا نمیتونستم حدس بزنم کی هس!هوووف


*** یه زمانی چارلی یه پست گذاشت که یه خاطره از دخترعموش توش نوشته بود، حاج خانوم"آزادی بیان" توی کامنتها چارلی رو شست پهن کرد

حالا مینویسه من یه خونه دارم که شما میاین در میزنین بهم توهین میکنین میرین:))))))))))))))))))))))))))))))))


۱ش.۳۰

خواب دیدم داریم میریم پیاده روی اربعین! بعد در لحظه هرجا نیاز بود فلاش بک میزدیم به خونه و شهر و ...‎(:‎

وسطای راه انگار قرار شد با یکی دونفر همراه بشم یا بزور همراه شدم

و عجبا! هنوز از رفتار و تفسیر خودم متعجبم!

اگه در زندگی واقعی ام توی همچین موقعیت بغرنجی انقدر مسلط و منطقی رفتار بکنم که دیگه از خدا چی بخوام؟

ولی هرچی بیشتر بهش فکر میکنم عجیبتر میشه برام الان که فکر میکنم هفت سال پیش هم هویزه همینو دیدم...

چرا الان؟ اینجا؟

واقعا من انقدر این مساله برام حل شده اس؟؟؟

چند بار تا حالا خواب دیدم دارم میرم جای مهم زیارتی و انقدر به حواشی درگیر شدم که زیارت نرفتم

فکر کنم از زیارت نصفه اربعینم هنوز مغزم نتونسته خارج بشه

اون یهویی رفتن و دیگه نتونستن برگشتن هنوز ذهنمو میخوره...

ولی این خواب ترسناک بود...

من واقعا به همچین چیزی راضی ام؟ به همین فاجعه ای؟...



مهر


5ش.3

صبح تا ظهر افتتاحیه بود و حقیقتا به مزایای کلاس مجازی پی بردم

قبلنا دو دقیقه میخواستی سر کلاس بخوابی کلی باید استرس میکشیدی استاد نفهمه و حالا:)) توی چشم استاد زل میزنی و بعد خواب:)))))

نه حالا منم حساس بودم استاد نفهمه! مهم آرامش بیشتریه که توی مجازی هست مث پتو و چایی:))


داستان اسباب بازی4 رو که با طرح دوشنبه سوری همراه اول گرفته بودم دیدم و باریکلا ماشالا صدقل هوا...!

عالی بود!

خیلی تمیز دو راهی اخلاقی بین وظیفه و علاقه رو نشون داد بدون اینکه هیچکدوم رو تقبیح بکنه و در آخر ببین قلبت چی میگه( ان قلت داره ولی واردش نمیشم)

خلاصه کاش میشد من فقط توی اتاق فکر فیلمنامه نویسی اینها میبودم ببینم چطور توی ده دقیقه انقدر خوب داستان رو پایه گذاری میکنن!

الله اکبر

واقعا هالیوود در مقابل انیمیشن باید سر خم بکنه(+ انیمه)

اللهم منو با هایائو میازاکی و پیکسار همنیشین بفرما( البته دراین دنیا:))))) میازاکی مرده نه؟ پیکسار هم آدم نیست ولی خب خدا میتونه:)))

اشاره نمیکنم ولی ملت هی میرن نقد جامعه شناختی و ساختاری و فلان و بیسار روی کتابهای بلاد کفر میزنن، میکنن پایان نامه ارشد با نمره عالی و کلی تقدیر تچکر فارغ التحصیل میشن ولی انیمیشن هایی به این خوبی(+انیمه) روشون کار نمیشه

استغفرلا خودم باید بشینم اینم انجام بدم؟؟؟


*هیئة الروضتین پیدا کردم بح بح! شما فقط والشمس وضحاها عجمی رو ببین! بح بح


ش.۵

تولدش بود و یه بستنی فالوده مهمون شدیم.اههه الان یادم افتاد فقط من هنوز نگه داشتم تو فریزر و بقیه زدن به بدن‎‎:|‎

یوتیوب یه بلاگر جهانگرد آمریکایی پیدا کردم که ایران هم اومده بود وچندتا نکته مهم رو در سفر به ایران ویدئو کرده😁

مرز باریک بین تعارف و مهمون دوستی ما:)))) یعنی یه نکته بود اینکه ایرانیا بی ادبی میدونن مهمون باشی و فلان خرج رو بکنی و فلان و بهمان بعد نکته بعدی اینکه همیشه دوبار چک بکنید که قضیه چیه و الان دعوت شدین جایی یا پرداختتون انجام باید بشه یا نه و 😁

بامزه بود به انگلیسی سخت سعی میکرد اخلاقمون رو توجیه بکنه😁

آقا این داستان کارلوس غصن چه باحاله! چرا به ما نرسید😁


*نگاه توروخدا امام صادق شده سند اثبات جنس من:)))) همچین روزی رو به خودت میدیدی😁

استغفرلا من دس بندازم دهن منه جر بدم:))))

**امشب زیادی ازخودم حرف زدم از خود آرمانیم فاصله گرفتم😁 باید قشنگ برم تو نقشم:)))

***حالا من چی بپوشم؟

****معمولا حسم دروغ نمیگه، یه چیزی این وسط لنگ میزنه! واقعی نیست🤔


۱ش.۶

انا من دون الحسین صحراء دون روحی

انا من دون الحسین عین نسیت بکاها...



من بدون تو صحرایی بی روحم...

من بدون تو چشمی ام که گریه کردن رو فراموش کرده...

من بدون تو سرابی در سراب ام...

من بدون تو قلبی سردم...

من پروانه ای ام که شمعم، شوق دیدار توست...




*بسختی یدونه فیلم پیدا کردم بعد بردم توی یه نرم افزار صداشو جدا کردم بعد بردم یه نرم افزار دیگه حجمش رو کم کردم فرمت رو هم ام پی تری کردم، حالا با یه عنوان دیگه سرچ میکنم میبینم شرق تا غرب نت، انواع کیفیتهاشو گذاشته حتی ساوندکلاود🙃
درسته اوسینت کارم:)))) ولی این دیگه آخرش بود😁
البته به چندین بار گوش دادنش می ارزید...
حقیقتا زیبا و فاخره!


**اینترنت بقدری فنا فی ا... شده که فیلترشکن باز میکنم چند بار سرفه میکنه بعد نگاهشو میدوزه به زمین یه دور تسبیح میگردونه بعد با طمانینه میپرسه امری با بنده داشتین؟

دیگه همین شد که وسط چت تلگرامی که از اذون مغرب تا نیمه شب شرعی فقط چهارتا کلوم رد و بدل شده بود به زور از پشت بیسیم گفتم حاجی بیا واتسپ تا سیدتو نکشتن

ولی فکر کنم خوابش برده بود و بدین گونه من قراره کله سحر برم یه بسته پست کنم ولی آدرس ندارم‎(:‎ زیباست واقعا‎(:‎


*** یه وقتایی ما یه تصوری از خودمون داریم که روی اون خیلی حساب میکنیم، مثلا مادی گرا نبودن، منطقی بودن، حسود نبودن، باگذشت بودن، مسلط بودن به احساسات، کنترل گر نبودن، بامعرفت بودن، مهربون بودن، فداکار بودن، حساس و زودرنج نبودن، مدیر بودن، همکار بودن و .....

بعد اگه لطف خدا شامل حالمون بشه، قبل از انداختن خودمون تو هچل تصمیم بر مبنای نقاط قوتمون‎(:‎  یه بار توی موقعیت خیلی خیلی ضعیف امتحان یکی ازین نقاط قوت قرار میگیریم و اون موقع میفهمیم واقعا چندچندیم و ایشالا واکسینه میشیم دربرابر شکرخوری اضافه‎(:‎ ایشالا واکسنش بهمون برسه قبلا از قطع عضو‎(:‎

 یعنی اگه من با تصوری که از خودم داشتم، ده پونزده سال گذشته انتخابهای متفاوتی میکردم یا دعاهام مستجاب میشد، الان نمیدونم در چه حالی بودم‎:|‎

خدایا ممنون باد کله من رو در نقاطی کمی تا قسمتی ابری خوابوندی و الان به مرحله ای از عرفان رسیدم که میگم روی من یکی اصلا حساب نکنید من تو موقعیت مغزم کار نمیکنه با اتوپایلوت دارم کار میکنم و میزان تخریبم بالاست‎(:‎


**** درود خدا بر کلاس آنلاین‎(:‎


۲ش.۷

داره دود از کله ام بلند میشه!

دیشب تا نصف شب درگیر سرعت اینترنت و معطل آدرس بودم

دوساعت خوابیدم جوجه ی سحرخیز اومده بیدار میکنه‎:|‎ بخواب بچه جان اهه!

بعدم دیدم بالاخره واتسپ آدرس داد‎‎:]‎ زود صبحونه و جمع و جور رفتم بدو بدو پست، داروخونه، نونوایی و خرازی😁 اومدم دیدم ته صحبت هاشه و بیسیار جدی داره آبکشی میکنه😁

فهمیدم برای ترجمه کتاب که انقدر شل کن سفت کن درآوردن یکم زده تو پرشون و مث اینکه به خودشون اومدن. اولتیماتوم داده یا تا عصر قرار جلسه تنظیم میکنید یا😁

ناهار رو هضم نکرده بودم و قرار بود برم جوجه داری که یادم افتاد کتاب نخوندم‎:]‎ یه ساعت دیگه ام وقت تست لینک ورود به کلاسه

دیگه جامونو عوض کردیم یه چشم به لینک یه چشم به کتاب تموم کردم حالا صدای امتحان صوت کلاس رو قطع نمیکنن‎:]‎ ملت نشستن درباره گل روسری باهم حرف میزنن‎:|‎‎:|‎‎:|‎

 وسطای هول و ولای رسیدن نرسیدن استاد زنگ زده که جلسه رو انداختن فردا‎:|‎ دارم میرم‎:|‎

تند تند چهارتا چیز آماده کردم، اومده میگه سازمان سنجش پیام داده کارنامه ها تغییر کرده و مجاز و دعوت به مصاحبه شدین‎:|‎‎:|‎‎:|‎‎:|‎‎:|‎‎:|‎‎:|‎‎:|‎‎:|‎‎:|‎‎:|‎‎:|‎‎:|‎‎:|‎

رفتیم سایت دانشگاه رو چک میکنیم میبینیم فردا زمان مصاحبه اس‎:|‎

از چهار نفر اسامی اعلامشده ام سه نفر گرایش دیگه هم شرکت کردن و عملا دونفر خالی دارن! دیگه یه چشم به کلاس آنلاین!!! یه گوش به تلفنهای پشت هم تا بالاخره یه استاد پیگیری کرد و گفت جمع کن فردا صبح با همه مدارکت بیا دانشکده‎:|‎‎:|‎‎:|‎

استد تنفس داد و دیگه تا وقتی کلاس تموم شد داشتم مدارک مصاحبه آماده میکردم و پیگیر چطور کجا بره‎:|‎

لحظه آخر استاد(رضی ا... عنه) پیام داد کام داون هانی😁 زمان شما رو مجددا باز میکنن و لازم نیست بیای😁

دیگه از فشاری که کشیدم اعصاب نمونده برام‎:|‎

اصلا مغزم دیگه پردازش نمیکنه‎:|‎

همینجوری نشسته بودم به کوله نگاه میکردم که حتی حوصله ندارم دوباره وسایل توش رو جابجا کنم‎:|‎

وبلاگ رو رفرش میکنم اما حتی حوصله خاموش کردن ستاره ندارم که هیچ حتی جواب پیامای تشکر این زبون بسته رو حتی سین نکردم‎:|‎ الان دچار دوگانگی میشه نه به اون چرت و پرتایی که تو چت ردوبدل کرده نه به اینکه اصلا دیگه محل نمیذاره بگه خرت به چند‎:|‎ بیشعورم میدونم:|‎

چندتا کار باهم و حالا ترکیدم😁


*😁جلسه ای که با کلی اما و اگر جور شده بود پرید حالا دوباره باید علاف بشه😁

**عوضش مصاحبه مجازیه😁😁😁

***بهش میگم همینه ها! از تو حرکت از خدا برکت😁 یجوری این بار درس خوندن رو جدی گرفتی خدا گفت آرووم باشه باشه اوکییییی قبول😁 تلاشت رو کردی نمیخواد دیگه زحمت بکشی پاشو بیا😁 ینی قبول بشه کبودش میکنم‎:D

****توکا یه پست گذاشته تو وبلاگش، کارای رو اعصابی که ملت در ارتباط مجازی انجام میدن😁 با تقریب خوب و درصد بالایی همه رو انجام میدادم‎:]‎

خب دلیل دارم دیگه😁 مث الان! خالی کردم و با هیچکسم میل سخن نیست! انیمیشنم ندارم بذارم ببینم‎:|‎ چند تا جاپونی تو لیست انتظار دارم شاید یکیشونو پیدا کنم ندمبه.


۵ش.۱۰

سرخ ترین سیب بالاترین شاخه بلندترین درخت...


*حقیقتا صفر و خالی ام

خالی خالی خالی

نشستم پشت میز و از تپش قلبم متعجب بودم

هی مرور میکردم آخه چی شد یهویی؟ یادم افتاد داشتم بهش فکر میکردم...

دارم چکار میکنم من با خودم؟


** آخه الان؟ آخه اینجا؟ پریشب بهش گفتم من فهمیدم میخوام چکار کنم بعد الان این؟؟؟


***خداروشکر مصاحبه افتاد شنبه بهش گفتم تو بشین روی متنت کار بکن من کتاب درس تخصصیت رو میخونم خلاصه میکنم برات که وقتت آزادتر باشه

حالا تا بعد

+من آخرش با این بشر یه مدرک دیگه ام میگیرم:))


****انقدر این دو سه روز پشت هم استرس کشیدم و بین خواب و بیداری کار انجام دادم فقط میخوام روزها بگذرن بلکه بعدش بشه تازه به زمین برسیم!


*****خاکستری😍


احساس میکنم نمیتونم اعتماد بکنم

یعنی بعیده دیگه بتونم بیشتر از این جلو برم

حس امنیت ندارم

با حرفاش خدشه دار شده

بیخوردی روش حساس شدم و با منظور رفتارش رو معنی میکنم و از خودم با اینهمه ظن بد خسته ام

فقط میدونم زیر پنجاهه دیگه

همش یاد مشابه هاش میفتم و نمیتونم فال خیر بزنم

حیف

اح


۱ش.۱۳

یا قمر بنی هاشم یا ابالفضل یا صدوبیست و چهارهزار پیامبر

چندروز پیش سادگی کردم تو ذهنم یه دودوتا چهارتا کردم بعد به نتیجه گرفتم و گفتم خدایا من به فلان شرایط راضیم

ادددد همممممینننننن یدونه حرف رو خدا گرفته امروز دوستم تو گروه پیام گذاشته فلان شرایط مهیاست کی پایه اس؟

خدایا اللهم همیشه همینقدر آنلاینی؟ جان خودم اگه بین اون دوتا شرایطی که تو ذهنم بود به اون یکی راضی میشدم محال بود به این زودیا کوتاه بیای ها!

حالا گیر داده جدی پایه ای؟‎:|‎

مسلمون من یه چیزی تفکر کردم تو چرا‎:|‎‎:|‎‎:|‎

بعد میگه فوبیا داری ها انگار چخبره! اصن ولش کن دنبال پایه های دیگه میگردیم‎‎:|‎

یعنی پارسال همونموقع که من نجف بودم همون روز اینو بهم میگفت انقدر نمیگرخیدم که الان‎:|‎

میگه فکر نمیکردم تو اصلا تو این سبک علاقمندیا باشی‎:|‎ بعد سه سال همکاری و رفاقت‎:|‎

دیگه هیچی دیگه‎:|‎

مغزم در حال کشیدن سوته از نوع سوت کشتی های بزرگ‎:|‎

*واقعا هرروز به از دیروز! اصلا نمیشه بدون سرگرمی روزگار بگذرونیم

**میگم فردا کلاس دارم میگه ببینم فردا چه برنامه ای بریزم دوباره کلاست به باد بره‎:|‎ البته که برنامه نمیخواد ما همیشه روی گسل ایم😁

***یه سایت پیدا کردم شماره تلفن توش میزنی اگه سیو داشته باشه اسم طرف رو بهت میده😁 ولی باید با یه اکانت جیمیل یا.... وارد بشی

بعد از یکی دوبار استفاده هم میگه خب دیگه کپن امروزت تموم شد برو فردا بیا ولییییی اگه خیلی مایلی میتونی اپلیکیشن مارو نصب کنی و نامحدود سرچ کنی😁 بعدش؟ خب دیگه اجازه میگیره دفترچه تلفنت رو از روی گوشی کپی کنه و اینگونه دیتابیس ش رو کامل میکنه‎(:‎ مثلا ما شماره هامون رو زدیم و بععععله شماره بنده تو سایت با تلفظ صحیح ثبت بود ولی بقیه نه! میگه ببین اینا کار خود دوستای سربه هوای خودته وگرنه شماره ماهم بود‎:|‎ فکر کنم راس میگه‎):‎

مث اینکه ملت با ذوق اینکه هرررکی بهشون زنگ بزنه اسمش رو گوشیشون بیفته و شماره ناشناس نداشته باشن ورمیدارن اپ رو نصب میدن و صاحب شماره های توی تلفنشون رو به فنا میدن‎:|‎

****حقیقتا بریدم‎:|‎

*****توی توییتر اصلا اهل بلاک نیستم ولی خیلی محدود بلاک کردم و اینگونه میشه که توییت ببینم بعد باز کنم ببینم طرف رو بلاک کردم حجت بر من تموم میشه

فقط دهنده فحش ناموسی شخصی بلاک میشه از هر سمت فکری ای گفته بشه و خوشحالم میبینم توییت یه عده تو تایملاین نمیاد

امروز روال شکنی کردم و یه موضوع خاص رو متاسفانه بلاک کردم

فکر کنم بجای حرفهای نزده، مشکلم رو با همفکرهای بی گناهش حل کردم

نمیخواستم دیگه ازین مبنای تفکر هیچوقت و هیچگونه توییتی درآینده ببینم

گناه نکرده و دهن سوخته بود ولی مار گزیده و اون داستانا‎:|‎

******از مصاحبه اش راضی نبود و ناراحته. مث قبلا من شده، انگیزه اش رو از دست داده... تا خدا چی بخواد...

*******خاطره اربعینی؟🤔 ه عنوان یه خواننده، بنظرتون کدوم قسمت سفر من جالب بود؟ بنظر خودم شلوغ پلوغ و نامفهوم(به گفته علما، شفاهی) مینویسم و فکر نمیکنم قسمت خاصی جذابیت داشته باشه

نظر شمام همینه؟

اصن هرکی نظر بده بهش جایزه میدم😁 جایزه اش چی باشه خوبه🤔


۳ش.۱۵

ازین دو تا عبارت نمیگم متنفرم ولی همون حس بهم دست میده‎:|‎

حال دلتون

آقاجانم(برای ائمه)

یعنی اینارو از مجریا بگیری دیگه نمیتونن ته حرفاشونو جمع کنن


*روزهایی رو میگذرونم که سرم پر از حرفه

همش احساس میکنم سرم بزرگ شده و سنگینه...

یوقتی میخواستم ارتباطمو باهاش حفظ کنم شاید یادش بیاد

الان که کسی بهش خبر داده و حالا خودش پیگیر شده اصلا دوست ندارم به یه روز دیگه فکر کنم

اینکه ممکنه به کجا بکشه

انگار ترجیح میدادم برای خودش مهم باشه نه اینکه پای کس دیگه ای بیاد وسط

با کسی ام نمیتونم حرف بزنم

کوچکترین حرفی هم آرومم میکنه هم متلاطم...

برای بقیه از بیرون نگاه میکنم و حرف میزنم

خودم هیچوقت نتونستم وسط مسائلم از بیرون نگاه کنم

همیشه جوری بهم میریزم که بقیه تعجب میکنن آخه چته؟ مگه چی شده؟ نمیفهمم چی میخوام چی میگم چرا آخه؟

انگار استرس میگیرم ثبات شرایطم بهم بخوره

بیشتر ازین میترسم

یعنی ترجیح میدم چه خوب چه بد هیچ تصمیم سخت و طولانی مدتی نگیرم

همیشه وسط لحاف باشم😁

همیشه از گرفتن تصمیمای مهم زندگیم طفره رفتم بجز یه بار...

همیشه با ترسهام زندگی کردم و روزگار بجام تصمیم گرفته

همه چیز اونور ترسه

همیشه اینو به خودم میگم ولی باز یه دست به گذشته میگیرم یه قدم به آینده میذارم

و اینجوری میشه نه اینو کامل دارم نه اونو بریدم

در صورتی که اگه بپرم و نترسم حتما خیلی بهتره

خیلی خیلی بهتر

کاش با تردیدهام مواجه بشم

انگار میخوام یکی ته دل منو گرم کنه نترس بعد بپرم

که اینطور نیست و خودتی و خودت...


۴ش.۲۳

هلاکم😁

اواخر تابستون رفتم برای دوستم برنامه ریزی بکنم گفت از هفته دیگه میتونم شروع بکنم

پرسید تو چی؟ گفتم منم یکم کارامو جمع و جور بکنم میام😁

هنوز دارم کار جمع و جور میکنم

هر روز اینجا یه خبره! هلاک شدم دیگه:)))

چند تا تیکه لباس ضروری لازم داشتم رفتم خرید و (00) اینگونه شدم

بهم میگه قشنگ معلومه از تو غار اومدی‎(:‎ واقعا چه تصوری از قیمتها داشتم‎:|‎

اونم با این سبک پول به جوب آب ریختن بزرگون منزل که تا مرز سکته جا داره برم

دیگه چشم بازار رو کور کردیم و ناقابل چار تا تیکه وان میلیان تومن‎:|‎‎:|‎‎:|‎

حالا میگه کروناس دیگه بازار نری ها😁😁😁

رفتیم شب نشینی و به همون نام و نشان تا نماز صبح فک زدیم و الله الله ازین جمع ها😁


*فهمیدم مکان برام مهم نیست، همراهی مهمه که ایجاد همراهی دست خود آدمه

که با منظم و با برنامه بودن فقط ایجاد میشه

نمیشه من متوهمانه یه ایدآل رو بخوام بعد براش هیچکاری نکنم یهو از تو لپ لپ دربیام و بگم فلان مرحله رو انجام بدیم یا من انجام بدم تو کمک کن!

خب قبل ازون باید مراحلش رو رفته باشی و جایگاه خودش رو پیدا کرده باشه و چه بسا سبب خیر و برکت حتی در مکان هم شد

از تو حرکت از خدا برکت!

**میگه زمانبندی به خودت بده و واقعی و صادقانه برخورد کن، خدا به صداقت آدم بها میده و حتی ممکنه مقدر رو برات عوض کنه و راهت عوض بشه

خدایا منو به طغیان عقوبت نکن به جهل ببخش

***همین اول کار درسنامه هام رو باید سروسامون بدم، کتابهایی که دستمه به نتیجه برسونم، نظم روزانه م رو سعی کنم احیا کنم، صبر صبر صبر رو تمرین کنم، بهتر و بهتر و بهتر حرف بزنم، و جالبتر اینکه اولویت الانم به رده های آخر سقوط میکنه😁

اینگونه اس که وظایف رونمایی میشن فرزندم😁

****میگم این بی هیجانی من طبیعیه؟ میگه اگه داشتی غیرطبیعی بود😁


آبان


۵ش.۱

جواب دکترا اومد و نفرسوم ظرفیت دونفره شده‎):‎

بهش میگم مثبت دعا کن مثلا تا روز ثبتنام یکیشون اپلای کنه بره مریخ و دیگه برنگرده😁

یعنی شباهنگ چه کرده🤔


ایام اربعین به بعد فکر کنم، شبکه قرآن ساعت هشت شب یه مسابقه مداحی برای بچه ها و نوجوون ها داشت که خیلی بامزه بود. این جوجه هم مینشست بادقت شعرخوندن این جغله هارو نگاه میکرد😁

خودش که دیشب میگفت تلوزیون رو خاموش کنید من میخوام براتون بخونم فینقیلی دوازده کیلویی😍


انیمیشن ژاپنی فقط دیروز یا همین دیروز رو الان دیدیم و خیلی نوستالژیک بود ولی تا یک دقیقه آخر همینجوری مونده بودیم که یعنی این الان تموم شد؟ چی شد؟ چی بود این؟

خیلی یاد خاطرات خودمون افتادیم😁 بامزه بود چقدر😁 به دهه شصتیا توصیه میشه ببینن، بالاخره خاطره بازی دوس دارن😁


*اندر مزایای شرایط فکری ای که الان در آن قرار دارم اینه که هرروز برای بهبود سبک زندگی بصورت ام پی تری فور فکر میکنم

کتاب بولت ژورنال زهرا نجاری رو اوایل کرونا خریده بودیم حالا دارم کم کم میخونم و میبینم من همه اینهارو انجام میدم ولی پراکنده و بی نظم

یه دفتر نقاشی کیتی گذاشتم که یکم جمع و جور بشن

شاید از شنبه هم بعد از طلوع برم پیاده روی🤔


**کتاب سنجاب ماهی عزیز با امضای نویسنده😁


***صوتهای کاربردی مانته هم خیلی به مدون شدن ذهنم کمک کرد ایشالا بتونم امسال آدمیزادی برنامه بریزم‎:|‎


۲ش.۵

دکترمیم مسابقه گذاشته چه مسابقه ای😁 بیسیار مشتاقم ببینم کی برنده میشه


هربار زنگ میزنه یا تماس حاصل میشه یدور اعصابم ریخته میشه تو چرخ گوشت

آخه چقدر چقدر چقدر میشه با جزییات دقیق رو اعصاب بود؟‎:|‎

البته میشه نتیجه گرفت من زیادی جزییات رو اعصابم میرن در حالی که انقدر مهم نیستن

قشنگ یه ساعت دیشب سردرد داشتم

آخه من که از شرق تا غرب دور خودم بدون ناز کردن و سوسول بازی میرم دیگه واقعا برام ستمه کسی اولیات آدرس گرفتن رو بلد نباشه

بابا ناسلامتی ده سال اونجا زندگی کردی یه بار سرتو بلند نکردی ببینی این ماشین بغلی کجا میره؟

اح

اینا همه آهه! آه اون فلک زده هایی که وقتی لقمه رو دور سرشون پیچونده بودن دست مینداختم! خدا از سر تقصیرات من بگذره واقعا کشش ندارم دیگه‎:]‎

#نشسته روبروم میگه قیافت داره میگه یکی یه گندی زده رو اعصابته به من بگو چیه😂 یعنی خاعک تو کتوم بودن حالات و رفتارم😂


هرچی بیشتر میگذره سبک فکری این آدم برام بیشتر واضح میشه

خیلی عوام تر از چیزیه که تصور میکردم

ایمان داره ولی از عقلش استفاده نمیکنه

نمیدونم چطور ربطی به هم دارن ولی همه چیز رو خیلی ابتدایی و بر مبنای کشف و شهود خودش استنتاج میکنه

به نتیجه رسیدم گفتگوی بافایده ای نخواهیم داشت

موضع خودش رو قویا پافشاری میکنه و اشکالات ریز و پنهانی که از اشکالات بزرگ فکری سرچشمه میگیرن رو نمیبینه شایدم نمیفهمه

نمیدونم چطور آدم به مرحله تصور دانستن میرسه ولی خدایا من جاهلم و از جهلم عمل ناقصم برمیاد، تو جابر باش و درست کن اشکالاتم رو


در دلم رخت میشویند‎:|‎ خدایا اللهم میشه به ای نحو کان این امتحان رو به خیر و خوبی از سر من باز کنی؟


*علمای اعلام میدونین چرا پایان هری پاتر عوض شده؟🤔 جل الخالق!

**الان به سوالای دکترمیم میشه اعتراض زد؟ والا ما فیلم از همین سایتای ایرانی دانلود میکنیم و سانسور نشده! شما سایتت رو عوض کن برادر😁

***بعضی فیلمها رو از اعماق سوراخ های اینترنت قدیمها پیدا کردم الان خودم یادم نمیاد با چه روشی ولی یه فیلم رو فکر کنم تورنت پیدا کردن حالا اگه درست گفته باشم🙃

****نه و نیم رو ده میدن؟

+

جواب ارشد اومد و بالاخره انتظارها به سر رسید و دانشگاه تهران قبول شده. خوشحال شدم بالاخره به آرامش رسید(ایشالااا)

++

حالا باز فردا تو این اوج کرونا باید بریم دنبال مکان:(

+++

واقعا حالا شوخی شوخی جدی جدی داره میاد؟

++++

هی میگفتم این هیچ صاحب وبلاگ تازه تاسیس هیچ همون مترسک رضی الله عنه باید باشه ولی شاهدی برمدعام نداشتم😂

یهویی با لینک به یکی از پستهاش وارد شدم و دیدم بعععله هیچ همون مترسک سابقه

ولی باریکلا آفرین واقعا چه طراحی وب خفنی! تو کل وبلاگش یه پست هم نیست، هیچجوره هم نمیتونی به پست ها دست پیدا بکنی

اصن نمیدونم آپ که میکنه چطور خواننده هاش میفهمن🤔 احتمالا همه عدم نمایش در صفحه اول میشن بعد باکس آرشیو وبلاگ رو هم برداشته و همیشه صفحه اول خالیه🤔 خلاصه ازین طراحی شگفتانه شدم خیلی باحال بود!

+++++

فکر کنم ذوق زده ام، بخاطر همین استرس دارم.


۳ش.۶

یه دو هفته دیگه اومدنش رو به تاخیر بندازه دیگه خودمم نو میکنم

همینجوری هی دیرتر بیا هی من هربار میرم بیرون یچیزی به فاکتور اضافه میکنم

تقصیر خودته

اگه بدونن این من خرید خاصی نکن چرا اینطوری هی هربار میره آتیش میزنه به مال ش و میاد همونجا کله ام رو میکندن

خوبه که نمیدونن😁

تقصیر خودشونه اصن😁 همزمان که فهمیدم یه شعبه از جوب در خانه ما روانه و همه رو میدن به آب جوب و دومی باعث شد برای جلوگیری از ورود مقادیر بیشتری به جوب به کمد منتقل بشه! والا تو این گرونی که امروز و فردا باهم متفاوته تا عید مثلا صبر کنم که چی بره به آب جوی

به هوای دیدن مکان سه تایی هی ازین هتل به اون کافه به این سنتی خونه به اون موزه که تهش همون موزه که اول پیشنهاد داده بودم انتخاب شد ولی فهمیدیم منوی کدوم بهتره کدوم قشنگتره😍 کدوم رو بعدا بازم بیایم😁

مدتها بود سه تایی بدون ناراحتی خوش نگذرونده بودیم

چسبید واقعا‎(:‎

*زردوزیل شدم

**لباس رو یراست از مغازه بردم خیاطی اندازه بکنه رفتم تحویل گرفتم میبینم جلوی لباس با خودکار لک شده😒 بهش میگم لکه خودکار داره میگه من نکردم‎:|‎ آوردم خونه میبینم پشت لباس یه وجب رد خودکار داره😑

***میگه بین پنجشنبه جمعه شنبه یکشنبه دوشنبه کدوم بهتره؟ واقعا ها! خیلی ام محدود و مشخص


ج.۹

دیروز سالگرد قیصر بود و من هربار بلا استثنا یاد اون روز آبانی میفتم که توی پیاده رو دیدمش که از دور میومد و انگار اصلا روی زمین نبود گفت دارم میرم بانک و باهم رفتیم و یه مبلغی برای عتبات داد

اومدیم خونه و شروع کرد لباس مشکی هاش رو آماده کردن گفت فردا تشییعه

و من ناباور ازینکه واقعا اتفاق افتاد... بالاخره اتفاق افتاد...


دیشب با یه مشما تخمه رفتیم نشستیم توی پارک حرف زدیم و تخمه شکستیم

میگه اومدیم تو حرف بزنی میگم راحت باش تو فیوزات داره میسوزه حرف بزن من استفاده ام رو میبرم

دوساعت بعد که پاشدیم تازه فهمیدیم چقدددر سرررردهههههههه یه کوه پوست تخمه هم تشکیل شده!


اول و مهمتر از همه مرجع نشدنه

همین اولویتش با ولی و پیگیریش

بروز عواطف و نحوه اش مهمه

مونثان چرا و چگونه؟


*میگه تا لان شبیه اولی بود قضاوتات...

میگم اتفاقا با دومی و سومی که نشسته بودیم گفتن اشتباه میکنی

بهش فکر کردم و دیدم حرفش درسته

من ترجیحم بنده خوبی بودنه یا چیزی که برام مهمه؟

تا همین الان از آنچه موجوده بالاتره پس اینو ببینم و شاکر باشم یهو دوتاچیزم نذارم روش

فرضا چیزی که فکر میکنم درسته و ساده و ضعیفه، شاید الخیر فی ماوقع و باعث باز شدن دستم باشه پر شدن این باگ

فعلا دو تا گیجی وسطه، منفی نگری واقع نگری سهل انگاری، سفتی انعطاف پذیری وادهی

مث دوربین کرین همه رو از بالا میبینه ولی خودش رو نه

*بهش میگم باهاش حرف میزنم همه چی آرومه من خوبم راحتم میتونم مدیریت کنم

با تو حرف میزنم یه چیزی میندازی وسط آب و یهو همه چی گل آلود میشه و اصلا نمیتونم ولی باعث میشه با ابعاد جدیدی آشنا بشم و بیشتر فکر کنم میگه خب بگو نگم‎:]‎

**پیام داده دلگیرنشین لطفا! بهم میگه خشمگین نشو:))) خبرنداره دیشب روانکاوی شدم فعلا دوشواری ندارم😁

***حالا خشمگین نمیشم ولی تا بیااااااد و برررررره قشنگ موسفید کردم.ههههههههه یاد همکلاسیای دانشگام میفتم بهشون گفتیم نزدیک ترین آبادی بهتون کجاست؟ گفتن دانشگاه!‎:|‎‎:|‎‎:|‎

****من ای من! صببببببر داشته باش و محترم و مودب باش تا جرندهی!

*****بهش میگم خیلی مودبانه محترمانه جواب دادی ولی متاسفانه این مرحله انتخاباته و بعدش که رای رو بدن دیگه خبری نیست😁 میگه ما دون میپاشیم:))))

******جمله قصار این شبها😁 حالا ایشالا خودتم میبینی حسادت نمیکنی😁

میگم فرداشب چه شبیه؟ میگه احیا؟ میگم نعععع شب مکن ای صبح طلوعه😁


۵ش.۱۵

بهش میگم تو که انقدر حالت بده چرا زودتر بیدارم نکردی بچه رو بگیرم؟ میگه میخواستم دیرتر شروع کنی به خودخوری

شبها مغزم آبلمبو شده میخوابم

تو خوابم همون بساطه

بیدار میشم و فقط شروع میکنم به کما رفتن...

این درد راحت نمیشه

تموم نمیشه

روبروی خودم وایسادم و همه ضعفهامو با کیفیت فول اچ دی دیدم...

فهمیدم نمیتونم...

فهمیدم تدبیر میکنم هنوزم هرچند قرار بود نکنم...

هر چی بیشتر صحبت میکنیم بیشتر از خودم ناامید میشم

هیچ نقطه اتکایی

هیچ شعله روشنی وجود نداره...

من نه میتونم فکر کنم نه حرف بزنم نه حتی خیر خودمو بدونم...

پیچ و مهره هایی که با جدت این سالها شل کردم یا جدی نگرفتم که سفت کنم پامو برای حرکت بسته

برای اطمینان به حرکت...

میگه پنجاه پنجاهه و ممکنه عوض بشه یا نشه ولی تو نمیتونی...

میدونم که نمیتونم...

تردید...

چیزی که به درستی منتقل شده

خودمم نمیدونم چی میخوام دیگه

اصلا نمیدونم چی میخواستم...

فکر میکنم من به چی راضی بودم؟ الان به چی؟

چک لیستم هی بهش اضافه میشه و من ناراضی تر؟

اصلا جای درستی سوزن گذاشتم؟

بدتر از همه اینکه نمیدونم تو مغزش چه خبره؟

میگه پس کی؟

واقعا بقیه چه میکنن؟

من علامه دهر بازی برای بقیه درمیارم خودم تو الفبای خودم موندم......


*اسم سرخپوستی:وسط لحاف خوابیده‎:|‎

**لبه تیغ وایساده و معلوم نیست باهم یا بی هم به کدوم سمت غش کنیم

***کاش میشد آدم عاقبت خودشو ببینه...

****ترس ترس ترس با ترس تصمیم نگیر با ترس عمل نکن با ترس فرار نکن

*****سخت میگیرد جهان بر مردمان سخت گیر 


ش.۱۷

بعد از حاج آقای روابط عمومی که قبل از عید با کرونا به رحمت خدا رفت، حالا حاجاقای۴ سفر اربعین هم کرونا گرفته و سیسیوعه

چشم همه ترسیده و دائم براش ختم شفا برمیدارن

اگه به ترتیب آدم خوب و به دردبخورای سازمان میخواستیم بیایم جلو اول حاجاقای روابط عمومی خدابیامرز بود بعد ایشون بعد یکی دونفر دیگه

اگه اتفاقی براش بیفته مصداق گلچین روزگار و ... 

با اینکه حاجاقای۱ دست به مریض شدنش عالیه ولی میخوام بهش بگم شما نگران نباش آآآخرین نفر این صف شمایی😁

چند روز پیش یه کتاب از ابراهیم حسن بیگی به دستش رسیده، هی میخونه هی میگه چرا این انقدر اشکال تاریخی و فکری داره عاخه!

یکم که تعریف کرد گفتم به این باشه که من بهتر ازین میتونم بنویسم و عاااااه دیشب یه مسابقه داستان نویسی با موضوع همون کتاب حسن بیگی پیدا کردم

خلاصه مرغ آمین گفت بفرمااین گوی و این میدون

دیگه یه مدته خدا قصد کرده فاز برداشتن های ذهنی منو آنی جواب بده تا یاد بگیرم مزه مزه کنم اون ادعا رو‎:]‎

من هنوز از بار قبلی کامل بیرون نیومدم که جدید اجابت شد‎:]‎

البته این دلیل نمیشه بازم نگم ابراهیم حسن بیگی خیلی چرت و پرت مینویسه و فقط با اسم و رسمش کتابهاش چاپ میشن و فروش میرن!والا😁

*اگه یه نارنگی شبیه موز دیدی بگیر😁

**میبینم که آقاگل هم ازین صفحه روزانه نویسیا گذاشته تو وبلاگش😁 کم کم همه برمیگردیم به دوران بلاگفا که هرروز باید دستی چک میکردی کی آپ کرده و پست گذاشته‎(:‎

***


۳ش.۲۰

برنامه مدرسه ایران رو توی تلوبیون نشونش میدم میگم این کیه؟ میگه نمیشناسم، میگم اسمشم هست، میگه نمیشناسم، میگم تو از دست این آدم فلافل گرفتی نمک نشناس😁 میگه اوووووووونننننننننه😁 مشخصا تو کل عمرش فقط یه فلافل اینطوری گرفته پس😎


بعد چندین و چندسال پیام داده و کلی تعریف دوران خوش که با دوست به سر شد و کل محتواش اینه یکی بود منو میبرد میگردوند، حالا کسی نیست من براش اهمیت داشته باشم منو ببره بگردونه‎:|‎ خلاصه شرمنده شدم اصن‎:|‎ 


میگه منتور وظیفه اش چیه؟ میگم فرض کن ایده ات سفر تبلیغی به ماه باشه، میاد میپرسه چرا ماه مریخ نه؟ بعد انقدر به این سوالاش ادامه میده که تهش یه کاردستی درست کردن برای همسایه تون میرسی‎(:‎

*میگم توام افتادی تو تله،من برم پورسانتمو از مجموعه شون بگیرم😁


بدون دادن کنکور، صرفا براساس سوابق تحصیلی، کارشناسی روزانه فرانسه چمران قبول شده‎:|‎ میگه شوکه شدم! میگم حق داری، قبلنا یه کنکوری ام بود! نه رقابتی نه چیزی! زمان ما کشته میداد این قبولی😁

جالبه هم مدرک کارشناسی روزانه هم ارشد روزانه اش رو موقع ثبت نام تو سنجش وارد کرده و نتیجه اینه! از یه مسئول رده بالای آموزش چمران سوال کردن، گفته اگه خودش تو فرم ثبتنام اعلام نکنه قبلا یه بار روزانه خونده، کسی نمیفهمه‎:|‎

خاعک تو سیستم یکپارچه الکترونیکی تون واقعا! ده ها بار ریز و درشت آدم رو میپرسین، بخاطر یه تیک ده ها بار بالا پایینمون میکنین، تهش تو فرم بصورت دستی سابقه ثبت شده تحصیلی رو میفهمین:))))

یاد ارشد امسال افتادم دستی دستی۲شد، تهش مشخص شد سهمیه داشته، ولی آخر وجدانش قبول نکرد با رتبه واقعیش انتخاب رشته کرد

حالا هرکی رو من دیدم سهمیه داشته در ظاهرش هیچ نشانی از اسلام و مسلمین نیستا! بعد فحشش رو بچه های بسیج و نهاد و ... میخورن

اینام کنار وایمیسن نگاه میکنن جیک نمیزنن!


*دارم فکر میکنم شاید با خود واقعیمم به همین نتیجه میرسید! احتمالا سختگیر و همون سختگیر🤔

**اگه یه بچه بودین دوست داشتین چه داستانی از پیامبر براتون تعریف بکنن؟

***طبق توصیه بیست و دو فوریه یه کرم خریدم منتظرم نتیجه بده بیام منم تبلیغ کنم😁

**** از تو حرکت، از شیطون دست انداز و ناامیدی و پنچری...


۵ش.۲۲

"خیلی از سوال‌ها اطراف من بودند که هیچ جوابی براشون پیدا نمی‌کردم. وقتی مقیاس رو بزرگ‌تر کردم، جوابشون هم پیدا شد"

اینو جایی خوندم و دیدم چقدر درسته

چقدر در همه موارد جوابه

جواب خیلی از چراهای زندگی از وقتی که میفهمی سوال چیه تااااا

هر چرایی ای که به ذهن میرسه

جوابش تو دایره بزرگتر بعدیه، فعلا دایره ات کوچیکه، جوابت توش جا نمیشه، دایره ات که بزرگ شد جوابتم پیدا میشه

و این چیزی نیست که قابل انتقال به ذهن دیگه ای باشه

هرکس باید خودش این مرحله ها رو طی کنه

کسی نمیتونه به زور بیاد بگه ببین دایره ات رو بزرگ کن

چون ذهن و ظرفیت و کشش ما اندازه اون دایره خودمونه و فقط با فکر زیاد و زیاد و زیاد میشه بزرگترش کرد و این چیزی نیست که با جلسه و کارگاه و سخنرانی اتفاق بیفته

از قضا خیلی از جوابها ادبیاتشون کلیشه ایه! چون خیلی واضحن و از واضحی ساده ان و از سادگی کلیشه شدن!

اینجوریه که با علم به اون موضوع و بی علم میشه اون جوابا رو طوطی وار تکرار کرد

ولی وقتی خودت بهش رسیده باشی علت اون جواب رو هم میدونی، برخلاف کسی که طوطی وار فقط تکرار کرده

و باز هم درظاهر رفتار این دوگروه شبیه همه، چون از یجایی ببعد در ادامه توضیح جوابشون میمونن

اونی که علتش براش روشنه بخاطر اینکه میدونه تا رسیدن در کار نباشه هر حرفی بی معنیه، چون خودشم این راهو رفته، میدونه جوابش اثری نداره و هرکس خودش باید دایره اش رو بزرگ کنه

اونی ام که طوطی وار گفته چون درکی از علت و روند نداره تا یجایی ببعد نمیتونه بیشتر حرف بزنه چون خانومشون تا سر جواب درس داده😁

تازه وقتی خودت فهمیدی و گفتی آهاااا! میشی همزبون اولی و با لبخند رد شدن از دومی چون بیچاره داره تلاشش رو میکنه ولی بازم نمیشه بهش حالی کرد که این اول راهته و تهش نیست


*یه چالش توی قسمت میدون خراسون و خیابون شهدای بلاگستان راه افتاده درباره رهبر و شروع علاقه و فلان

یه بنده خدایی ام نوشته بود درباره خودش، یکی ازین مذهبی دوسه آتیشه ها که خود رهبر رو هم به ولایتمداری قبول ندارن اومده بود نوشته بود چه مسئولیت گریز!😁 از اینجا تا بیت رهبری پرانتز😁😁😁

واقعا جاهل رو یا در افراط میبینی یا در تفریط

آخه جغله خودت دقیقا چه مسئولیتی داری انجام میدی که اون بدبخت مسئولیت گریزه؟ والا اگه ولایتمدار کردن هدفته با همین یه کامنت که اون بنده خدارو هم از خودت دلچرکین کردی حالا با بقیه چه رفتاری میکنی خدا عالمه!

بعضیا جدی جدی فکر میکنن حرف زدن کاره، و هرکی بیشتر و قوی تر و زیادتر حرف بزنه وسط میدون تره! با اینحساب الان من فرمانده میدانم 😁😁😁

بابا ملت دارن دونه دونه آجرهای تمدن اسلامی رو از دورترین جای ممکن میارن و به زحمت رو هم میذارن و هیچ جایی حرفی و سخنی ازشون نیست و کل اون تلاش شاید ثمره اش به زنده موندن خودشون نرسه بعد بعضیا با فاز جانم فدای رهبر پریدن به بقیه رو سربازی میبینن‎(:‎

ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند


+خلاصه من این چالش رو دوست داشتم چون اعماق روحی بلاگستان بالا میاد و قشنگه😊

** تو صفحه خاکستری دیدم صندلی داغ گذاشته بعد دیدم یکی دونفر دیگه ام تو وبلاگ خودشون گذاشتن، همیشه وسوسه میشم منم امتحان بکنم ببینم کسی از من سوالی داره یا نه بعد میبینم جواب نتونم بدم خوب نیست، با روح صندلی داغ نمیخونه😁 منصرف میشم

البته سوال خصوصی رو اگه کامنت گذار دوشواری نداشته باشه جواب میدم معمولا ولی واقعا اصن در مورد من سوالی در ذهن کسی شکل میگیره؟ با خوندن اینجا و اونجا بعیده اصن چیزی بمونه برای پرسیدن!اونم صندلی داغی!

+میخواستم اذیت کنم زیر کامنت تسنیم برم از خاکستری بپرسم کتاب مهتاب چی بود هان؟ چی بود؟

که نه بتونه جواب بده نه نتونه😁😁😁😁


***بهش میگم امروز ازون روزاییه که به ترک دیوارم گیر میدم انقدر نپیچ، آقا انگار دکمه کرم ریختنش رو روشن کرد و قشنگ تا مرز جنون برد! میگم باباجان بهت میگم اذیت نکن بیشتر رو مخ میری! میگه خب برو یه جای دیگه😁 خب چرا😁 خب نکن دیگه😁


****میگن آدم تو مجازی خودش نیست راسته ها! من در دنیای واقعی بروز و ظهور خاصی از دین و ائمه و فلان و بیسار اصلا ندارم یعنی در یه حد خیلی خیلی نازل. جوری که چندوقت پیش طرف گرخیده بود تو اصلا اعتقاد داری یا نه؟ و واقعا احتمال داد ندارم😁

اونوقت نگاه کردم چند پست آخرم و پیوندهای روزانه ام یجوریه که انگار واحد بسیج ناحیه ادمین صفحه اس‎:]‎ فکر کن! من😁 اونم انقدر غلیظ😁😁😁

خواستم بگم اینا شقشقیه اس😁 من آن همه نیستم😁

برای صدور کارت بسیجتون باید به نوبت وایسید تو کامنتدونی تا مهر بزنم😁


*****پسره میگه تو مجازی ازش خواستگاری کردن😁 طرف خیلی بزرگتر بوده و قبلا متاهل بوده و فلان.

آقا کجا شوگرمامی میدن؟ اسم منم بذارین تو لیست😁


******آقا این مریم که پزشکی میخوند و چندتا وبلاگ ترکوند و دوباره برگشت، بعد از آخرین پستش که درباره یه هندی بود، دوباره وبلاگشو حذف کرد؟ بازم رفت؟ 


#این خطه چیه افتاده این زیر🤔


ج.۲۳

امشب دستاوردهای کسب شده طی این یه هفته ده روز رو مرور میکردیم و حقیقتا خدایا الحمدلله علی کل حال

واقعا آدم بطرز عجیبی به خودشناسی میرسه

اصلا مهم نیست کی و چی و چطور، فقط به صورت فول اچ دی میفهمی چی هستی کی هستی کجاهستی

الان فهمیدم وقتی یکی پنجه، برای بهتر بودن باید پونزده باشی تا بتونی تدبیر کنی

بشدت مدبرانه باید زندگی کنی

همین اخلاق خوب برای ما اخلاق بده و باعث کلی مساله که باید مدبرانه مهار بشه

بهش میگم من انقدر خودم تحت فشارم دیگه نمیخوام فشار مضاعف داشته باشم، میخوام تکیه بدم، میگه من حتی به مفاهمه نداشتن فکر میکنم‎‎:|‎

من الان آدمش نیستم

شاید یه سال دیگه

هم من ازین باتلاق رکود دربیام هم اون سرش به سنگ بخوره و حرص نده

منم یکم رها کنم اگه بتونم

بععععد شااااااییید

ولی تا همینجا من جدا به فکر فرو رفتم!😊


*این پستهای دنباله دار بلاگردون شوخیه دیگه نه؟ یعنی چندتا نویسنده وبلاگ تصمیم گرفتن جاذبه های توریستی شهرشون رو در قالب یه سفرنامه توریست خارجکی طور بنویسن چون مشخصا پاتریک و سوفیا از کانادا نمیان‎(:‎ احتمالا از فنلاند مثلا باید بیان‎(:‎ حالا مثلا سلما و مصطفی از اردن میومدن نمیشد؟😁


**فهمیدم مترسک هم هیچ چیزی مخفی نکرده قالبش برای من تو گوشیم باز نمیشه‎:|‎ مث وبلاگ قبلیش‎:|‎ ایششششش😁


***این مسابقه دکترمیم قفل شده اصن! بعد عمری گفتم بشینم سوالاشو جواب بدم، یکیشو که شک داشتم سرچ کردم و حقیقتا دهانم دوخته شد! تقریبا از اطلاعاتم مطمئن بودم و فقط خواستم قطعیش بکنم و دیدم خیر! هیچی نمیدونم فی الواقع! دیگه کل زمانی که گذاشته بودم برای اون پست سر یه سوال رفت و دیگه نکشیدم برم جواب بدم. حالا شاید بعددددن‎:]‎ کاش جایزه اش رو میگفت یکم انگیزه میگرفتیم😁


****بابا تو خودت تله ای، پست میذاری برای ارشاد بقیه؟


*****از یه تقدیر و تشکرایی خیلی بدم میاد. ازینایی که فاز: واای تو چقدر باهوشی که فهمیدی من نابغه ام، دارن


****** بهم میگه واااای تو خیلی بامزه ای چرا وبلاگ نمینویسی‎‎:]‎ جرات نکردم بگم مینویسم، چون بیاد اینجارو بخونه درجا بلوکم😁 کم کم حالا در عرض چندماه بیشتر آشنا بشیم ایشالا اینجارو هم معرفی میکنم فقط بهش میگم نخون نمیکشی😁😁😁

باورم نمیشد، یچیزایی از دوست هم رشته اش گفت شاخ درآوردم، یه تشکرهایی ام از اطلاعات معمولی ای که بهش دادم کرد که شاخام دوبرابر شد!

آخه گفتن اینا چه ضرری بهت میرسونه که دست دوستت رونمیگیری! حداقل تو یه مقطع تحصیلی بالاتری و اصلا در سطح هم نیستین! گفتن چهارتا اطلاعات کتابخونه ای دیگه چیه که حسادت میکنی آخه!!!

یعنی دلم برای سادگی این بچه سوخت که آدم دلسوز اطرافش ندیده فکر میکنه من خیلی دارم مایه میذارم‎:|‎‎:|‎‎:|‎ اصن چیزی که من بهش گفتم تهش ممکنه هیچ به کارش نیاد ولی حداقل اعتمادبه نفسش رو نگرفتم! اًخه لامصصصب بهش بگی فلانجا و فلانجا و فلانجا رو نزن برو بهمانجا! واقعن انسان نیستی! یه درصد فکر کن به حرفت گوش میکرد! حیف اینهمه زحمتش نبود؟ حسودپلاستیکی


*******یکی در توصیف وبلاگش نوشته بود اینجا قدح اندیشه اس، فک کنم این صفحه ام برای من قدح اندیشه اس، بعضی وقتها میام هزچی گذشت توی ذهنم که قابل گفتن به مخاطب اصلی نیست رو اینجا مینویسم و ذهنمو خالی میکنم و بعدا برمیگردم مث نگاه به خاطرات اونهارو میخونم

گاهی پستهای قدیمیم رو که میخونم و نظراتشون تعجب میکنم که اونموقع که این جواب رو نوشتم دقیقا داشتم به چی فکر میکردم؟ الان بخوام بگم اینجوری نمیگم

تو وب تلاجن هم دیدم بحث جذابی بین دردانه و مهتاب درگرفته بود هی خواستم خودمو بندازم وسط بگم منم بگم منم بگم که جلوی خودمو گرفتم که دههه بشین بچه! پست مال یکی دیگه، مخاطب سوال و جواب یکی دیگه، بپری وسط منم بازی😁 چون بر خود نمیپسندم سوالم از کسی رو کس دیگه ای جواب بده فلذا برمهتاب و دردانه و پرواز هم نپسندیدم و صحنه رو ترک کردم


ج.۳۰

اهه، فردا هم شنبه اس هم اول ماه😁 وقت ترکوندن برنامه ها پیش روعه😁چند روزه برای ترغیبم به صبح بیدار شدن  صبحونمو در رختخواب میخورم و تا اطلاع ثانوی نسبت به لوزرایی که براشون حسرته نگاهم ازبالا به پایینه😁

اهنگ چی چی شیرین خیال گروه دال که میگه چایت را هم بزن رو هم برای در ارامش بیدار شدنم پلی میکنه😁

البته امروز چون کیفیت خدمات اومده بود پایین بیدار نشدم و اینگونه اس که دوساعته رفتیم توی اول آذر ولی من هنوز بیدار و سرحالم😁

 

چندتا کتابی که دو ساله دستمه دارم تند تند میخونم که برم سراغ بقیه کارها

و عجب از کتابا‎:]‎ واقعا ملت فانتزیاشونو میریزن تو انتشاراتیا‎:]‎

حیف قلم داستان پرداز و کاغذ و جوهر فقط

بغیده حتی دوستاشم اینو به کسی هدیه بدن‎:]‎


اینی که امشب تموم کردم مال زمان جنگ بود، طرفم مسئول اطلاعات عملیات غرب کشور

یعنی با تک تک قسمتای کتاب همذات پنداری میکردم

بهش میگم این ازون شخصیتای لب تیغه که معلوم نیست عاقبت بخیر میشن یا نه

چون نمیکشه یسری اتفاقات رو

همینجدوری ام سرکشه، معلوم نیست اصن الان کجاست

شیش ماه شیش ماه کار اطلاعاتی تو خاک عراق میکردن به چه سختی، با یه عملیات یهویی همه چیز به فنا میرفته

هربار سرخورده تر از قبل، ول نکن جبهه، از اول جنگ تا مرصاد تو جبهه اس

از بیست و یکی دوسالگی تا سی سالگی

قشنگ پخته میشه

اولاش خام و بی تجربه که از صدای گلوله هم میترسه، آخراش عملیات چریکی با ده دوازده نفر!

هیچ چیزی ام از خودش تو کتاب لو نمیده، همه چیز تو جنگه، از خانواده و پشت جبهه ابدا نمیگه🤣

میگم این گیر خودشه که جای پا نداره وگرنه حسن باقری ام همین بود ولی فرمانده عملیات جنوب شد به چه تمیزی

خلاصه دوست دارم بدونم با اون میزان تسلط رو عراق، زمان داعش کجا بوده

+اسم کتاب و طرح جلد از لحاظ سلیقه🤦


*امشب بعد دهسال سر در این مقال نگنجد باز شد و چیزایی رو گفتم که الان نمیدونم چی شد ولی احتمالا یه اثراتی تو نوع گفتگومون ازین ببعد بذاره

تازه میگه یادم نبود فلان عضو خانواده هم داری:))))

هی میگم گیر نده ادر این مقال نگنجد نمیذارن که!

میگم تازه اینا حواشی بود، اصل کار رو نگفتم😁 که تهش اونم پرسید گفتم

قسمت منزل بعدی رو اگه بفهمن ه دیگه برگ ربزان خزانی! خواهیم داشت😁

فعلا همین مقدارم از من بعید بود

گفتم واقعا بعضی درگیریا برای من شوخیه وقتی قبلش تمرین داشتی و پیچوندی حالا روزگار به فارسی سخت بهت یاد میده‎(:‎

تهش میگه بخاطر خوراکیامم باید جواب پس بدم😂😂😂

حالا ببینیم تا صبح میکشه یا عزراییلو با دویست میخره😁


** چرا من همش حس میکنم این سوزنش جای اشتباهی گیره و فرهیخته تر از چیزی که واقعا هست نشون میده؟


***فکر کنم مهلت مسابقه دکتر میم تموم شد، من تا سر ترور رفیق حریری رفته بودم😁

حیف سوالاش زیاد بود این ماه اصلا فرصت و حوصله دنبال جوابشون گشتن رو نداشتم ولی چالش جالبی بود😁

اصن میدونستین جنگ ۳۳ روزه نتیجه ترور رفیق حریری بود؟ واقعا میدونستین؟



آذر



ش.۱۵

تاحالا نشده کسی رو بخوام و به دستش نیارم، یعنی اگه میخواستم رابطه ای با اون آدم ایجاد بکنم بالاخره میکردم و البته پیش میاد که بعدش از دستش بدم

فقط یه مورد بود که اونم از دایره تمرکزم خارج شد و بعد که شرایطش پیش اومد خودم نخواستم ایجاد بشه

چون بسیار صبر میکنم

صبر

صبر

صبر

برای وقت مناسب، حرف مناسب، رفتار مناسب

حتی اگه چندسال طول بکشه‎(:‎

اولین دوستم رو همینطور انتخاب کردم و حداقل یکسال طول کشید تا وارد دایره روابطش بشم و الان پونزده ساله هنوز خارج نشدم و این طولانی ترین رابطه دوستانه منه که از قبل هم هشت سال همو میشناختیم‎(:‎

چقدر حرف مشترک الان با این آدم دارم؟ کمتر از بیست درصد

چقدر همون بیست درصد با کیفیته؟ صددرصد‎(:‎

این بیشتر از بقیه خوبه‎(:‎ یعنی شیش ماهه از هم خبر نداریم و حتی تولد رو بهم اونجوری تبریک نمیگیم ولی هربار تماس بگیریم طولانیه، هربار همو ببینیم به زور خداحافظی میکنیم و طعم تغییراتمون رو با دیدن همدیگه میچشیم‎(:‎


*این سه نفری که از اون دوران موندن هم دهساله کمابیش همو میشناسیم و دیگه انگار موندنی شدیم‎(:‎

**بهترین یادگاری دوست قدیمی اینه که دورانهای مختلف زندگی تو رو دیده، حتی باهات زندگی کرده، دعوا کردین و رابطه به مو رسیده ولی حالا کنار همین

پیش این آدما بی نقاب ترین خودتی، بی سوتفاهم ترین

نگران برداشت اشتباه یا نزدیک شدن زیادی نیستی، گوشه کنارهای شخصیت همو میشناسین و دیگه صیقل خورده و بهم گیر نمیکنین

*** با همه اینها میتونم بگم دوست صمیمی ندارم، با همه نهایتا بیست درصد به اشتراک میذارم و با دورترها خیلی کمتر خیلی خیلی کمتر

در حدی که شاید اگه به بیست درصد برسه رابطمون قطع بشه‎‎(:‎

****یچیزایی رو اینجا میگم که به دوستام نمیگم، یچیزایی رو مجازیا میدونن که حضوریا نمیدونن، یچیزایی رو ولی فقط به خودش میگم که به هیچکس نمیگم

اون نزدیکتره از همه

ولی من ازش دورم

میدونم زیاد قلاب پاهاش شدم و اذیت میشه بخاطر من

ولی من طنابی بجز اون ندارم...


۱ش.۱۶

فروزن رو دیدم و هوفففف

انگار هر شخصیت رو داده بودن یه تیم جداگونه کار کرده بود بعد زده بودن تنگ هم یه فیلم شده بود‎:|‎ با مقادیر معتنابهی ترانه ی بزرگونه‎:]‎

کل کار هم بسیار بچگونه بود و رده سنی نهایتا ده دوازده ساله رو پوشش میده نه بیشتر😁

آهنگ let it go  قسمت اول خیلی فکر شده تر بود و خب بعد شیش سال هنوز طرفدار داره ولی آهنگهای این قسمت خیلی نچسبیده بود به کل فیلم و طبیعتا هم جا باز نکرده‎(:‎

کل روند فیلمنامه ام انقدر یخ و باگ دار بود انگار مرکز پویانمایی صبا مدیر پروژه بود نه والت دیزنی‎:]‎

+ یجورایی زیاده روی اولیه شون توی قسمت اول رو پس گرفتن و انگار در حال رفع و رجوعش بودن، هم متن ترانه ها که از پیشروی زیاد هشدار میده و محافظه کارانه تر توصیه به ماجراجویی میکنه، هم واکنش السا به دیدن گذشته خودش وقتی داره همون ترانه معروف رو میخونه

انگار الان دیگه من به اون موقع خودم افتخار نمیکنم🤔

++ازین فاز سیمرغ شدن آن سی مرغ هم بدم میاد! بابا یه بار یکی بره در جستجوی چیزی و اون چیز خودش نباشه مرسی اح!

اون پاندای کونگوفوکار که طومارو باز کرد خودش توش بود اینم آواز فلان که تهش خودش بود

وات دفاز😒


*اول کلیپ رو اتفاقی توی مووی گوشی دیدم بعد فهمیدم این اولی نیست رفتم قبلش رو پیدا کردم فهمیدم چهارجلد😑 کتاب داره نشستم دو جلد خوندم دیگه مغزم فارسیش نمیومد‎:|‎ رفتم گشتم دیدم یه ترجمه الله بختکی فارسی از دو جلد اولش هست‎:|‎ دو جلد بعدی رو سر هم بندی خوندم و دیگه اصن فارسیم نمیاد😑

حیف قابل عرض نیست وگرنه عرض میکردم که فهیمه رحیمی ها تمام نمیشوند بلکه از قاره ای به قاره دیگر مهاجرت میکنند😑

# اه روز دانشجو بود😁


** میگه خودم کشفت کردم میخوام بذارمت تو صندوق🤣 گفتم البته تو و +99 دیگر🤣

***یه بیو دیدم: پستها شبکه چهار، استوریها شبکه نسیم

😁 خیلی حقه😂😂😂


۴ش.۱۹

امروز سر کلاس امیرخانی نشستم و میتونم بگم عالی بود😁

جدای از کتابهای رو اعصابش(بجز سفرنامه ها و یادداشتهاش با اغماض) خودش خیلی خوب بود

هم خیلی خوب مویریت زمان کرد برخلاف همه قبلیا، هم زمان سوال پرسیدن داد، هم اطلاعات کاملا کاربردی داد

توقع نداشتم اصن😁😁😁

دو بار رفته کره شمالی و کوفتت بشه😁

تو کامنتها یکی گیر داده بود نقش فلان چیز در فلانجا چیه و صدبار ریپلای زد که حتما استاد کلاس هم ببینه، تهش امیرخانی براش ریپلای زد به جان خودم نمیدونم🤣🤣🤣 بالاخره ول کرد😁

چمدروز پیش هم ابراهیم حسن بیگی کلاس داشت و هی خواستم تو کامنتا یچیزی بنویسم ولی خودم رو کنتلر کردم که نگم. نزدیک یک ساعت فقط خلاصه کتابهاشو گفت لعنتی😑

مهدی قزلی هم طناز و رک بود. قشنگ سوالای چرت و پرت رو جواب میداد😁

ولی سرعت کلامش پایین بود و از یکساعت و نیم کلاس شاید سرجمع نیمساعت مفید بود

بقیه ام معروف نبودن ولی بعضیاشون خیلی خوب و مسلط بودن

تا اینجا فهمیدم ایده مهمه، پردازش و تجربه زیسته

دیگه بقیه اشم همینان

مثلا از سفر اربعینم سفرنامه درنمیاد ولی احتمالا ازون سفر نطنز و افوشته یه سفرنامه و یه داستان جنایی دربیاد😁😁😁

امیرخانی گفت تو سفر دیدگاه خرد جمعی با خودتون ببرید😁 میگه برای داستان سیستان دوست ضدانقلابیمو بردم به اسم عکاس، حرفای اونو بعنوان دیدگاه جاعه میشندیدم، چیزایی که برای من عادی بود اون به چشمش میومد

مثلا من میدونستم این جمع تیم حفاظتن اون میگفت دیدی دارن مینی بوسی تیم استقبال میارن🤣 بعد من اینو مینوشتم‎:]‎

گفت وسط سفر دیدم از ضدانقلاب تبدیل شد به ایشون فرمودن، مرخصش کردم برگرده تهران😁

دیگه نمی از یمی رو انگشت زدیم 👌


* آقاگل هم رفتنی شد و یکی دوتای دیگه

فعلا ما موندیم و قبلا‎:]‎

آقای بیان واقعا خبریه؟🤔


**بعد از اینهمه چت میگه چرا من فکر میکردم تو فلانجوری؟ میگم چون تو بیوم نوشته، میگه احتمالا

ولی اگه یک درصد در روند چتمون اثری داشته باشه! حاشا و کلا😁


***میگه ثبتنام ارشد شد بهم خبر بدین، میگم شده، فقط یادم رفت ترغیبتون بکنم😅

میگم مث این رفیقا که بعد چندسال همشون خفن و فلان شدن، شماهم دارین میرید که خفن بشین ایشالا

دیگه از کیارستمی رسیدیم به درپناه تو و نولان😁

**** ای من پاشو و از زندگیت درس بگیر!


۲ش.۲۴

چند روزه قفلی زدم روی یه آهنگ و تا ته مغزم رسوب نکنه احتمالا آروم نمیگیرم

طبیعتن هم اسمش رو نمیارم که چهره الوهی م در نظر کسی خدشه دار نشه🤣🤣🤣

خودمم تو پیج یکی توی توییتر دیدم و سرچ کردم همانا و کرم گوش شدن همانا

ولی رکورد طولانی ترین قفل تاریخ زندگیم مال آهنگ آذر دی بهمن۹۷ه

چه دوره ای بود

بی توقف در همه حال تو گوشم بود

.......... .........

اصلا اندازه دوسال نقطه چین.......


*بله یه زبانه پایین صفحه چت اضافه کرده: فال بگیر!

برام گرفته، این اومده: دیدم به خواب خوش که به دستم پیاله بود تعبیر رفت و کار به دولت حواله بود

همین که کار به دولت حواله شد از زندگی سیرم کرد‎:]‎

حالا من براش گرفتم، این اومد:مژده ای دل که دگر باد صبا باز آمد هدهد خوش خبر از طرف سبا باز آمد

‎:]‎‎:]‎‎:]‎

حتی حافظ هم به سمت چاه هدایت میکنه‎:]‎


** باز علمای اعلام دارن برامون کاندیدای اصلح انتخاب میکنن و مثکه دستور از بالا اومده روی سعید محمد به توافق رسیدن‎:|‎

خداوکیلی چی میشه من برم تو غار اصحاب کهف چشمامو بعد از انتخابات باز کنم؟


*** بعد اینهمه دل و قلوه دادن تو چت گفت اکانت توییترتو بده و خب طبق معمول که آدرسشو به هیچکس نمیدم، ندادم، یجورایی ازون روز رفت تو قیافه‎:|‎

وات د فاز؟ راستی آزمایی میکنین؟ خب نمیخوام شخصیتای مجازیم باهم قاطی بشن😁😁😁😁

یاد بلاگره افتادم که خیلی محترمانه گفت اگه توی توییتر پیدام کردی لدفن آنفالو کن و کردم ولی خب دوست مشترک داریم و باز توییتاشو میبینم🙄🤔


دی


۴ش.۱۷

پارسال این موقع زنگ زد بین شوخی و جدی میپرسید آخه چرااااا

امسال ختم قرآن به نیتش داریم برمیداریم و فرداشب نماز لیله الدفن میخونیم

پارسال باهم ثبتنام کردیم که بریم چارسوق سروگوش آب بدیم امسال تنها باید برم

پارسال باهم رفتیم ایده دادیم ایدمونو آوردیم بالا باهم رفتیم روی سن اون ارائه داد من اسلاید گذاشتم هفته بعد تقاطع چمران و نیایش و تونل صدر از مسخره بازیای توی جلسه ریسه میرفتیم

میخواستیم فرش قرمز پهن کنیم برای استاد و اون میخواست تبلت بگیره براش

یه بسته خودکار رنگی و استیکرم توی کیفش جاموند و دلم میخواد فک کنم هنوز منتظره تا یروزی بالاخره برم خونه ش و اونا رو ازش بگیرم

دلم میخواد هنوز فک کنم اون گروه سه نفره ی سوت و کوری که داریم قراره برای یه پروژه جدید دوباره پر از پیام بشه

دلم میخواد فکر کنم بچه هاش هنوز سایه اش رو بالای سرشون دارن و هر جشن و مناسبت و وقت و بی وقتی بساط آتیش بازی راه میندازه براشون

دلم میخواد فک کنم هنوزم اتوبان کرج تهران رو توی شب با سرعت قراره بیایم و از راه گرفتن از ماشینا مسخره بازی دربیاریم

دلم میخواد فک کنم هنوز خیلی زرنگی خیلی حواست به همه چیز هست

آخه بی معرفت فکر بچه هات رو نکردی؟

چرا آخه به من تسلیت میگن؟

هنوزم زرنگ بازی در بیار لعنتی

بگو میدونم دارم چکار میکنم

بگو حواسم به بچه هام هست

میخوام شجاع باشن

میدونی چقدر شجاع میتونن باشن؟ میدونی ممکنه فردا از پا دربیان؟ به کی سپردیشون؟ به کی تونستی بسپری چیزی که از زیر آوار بیرون آوردی و هنوز تا سرپا شدن راه زیاد داشتن

 یه سال شد! حواست هست؟ الان توی سردخونه خوابیدی و کسی پیشت نیست...

شب درازیه

شب بی سحر

شب بی تو...



ج.۱۹


آه از غمی که تازه شود با غمی دگر...

پارسال یه رویداد رفتم که یکی از داورها نظر میداد درباره اجرامون بعد هم کلاس گذاشت برای همه گروه ها، از گروه ها که فقط من دوست سفر کردم توی اون رویداد شرکت کرده بودیم، دوستم برای اون کلاس رفت

حالا امروز اون داور جوان۳۰ساله هم به رحمت خدا رفت...

حتی برای درمیون گذاشتن این خبر هم کسی اطرافم نیست و فقط تو رو میشناختم که بیام بهت بگم همون داوره که گفتی صداش شبیه فلانی بود همونو یادته؟ اون رفت ...

بدی مرگ همینه

خاطره های عادی

ناراحتی های عادی

خوش گذشتن های عادی

قول و قرارهای انجام نشده عادی

قول و قرارهای آینده که انجام نخواهند شد 

همه عادی بودن تا قبل از اینکه یکی از طرف های اون موضوع برای همیشه از بین بره

اینطوری همه اونها خاص و ویژه بشه

و بارها توی ذهنت تکرار تکرار تکرار بشه

صفحه یه نفر رو ببینی یادت بیاد اینو اون بهت معرفی کرده

استیکر توی چت رو ببینی یادت بیاد اینو اون برات فرستاده

عکس جایی رو ببینی یادت بیاد اینجا باهم بودین

کسی فوت میکنه و جمله ی شوخی بینتون یادت میاد

و پیوند روزانه وبتو میبینی که نوشتی بازی در کد 12 و این تو رو به صفحه ای میبره که هرگز دیگه پستی نمیذاره و استوری نداره

همیشه به عدم تبدیل شدن

این چیزیه که فقط مرگ داره نه دوری نه قهر نه رفتن از زندگی کسی

امید محال...


+

دوستهای آقای داور براش امشب روضه علی اکبر گرفته بودن توی محل کارشون و برای همه لینک دعوت گذاشتن...

داشتم فکر میکردم رفیق بامعرفت چقدر خوبه

همه به فکر اون دنیاتن

همه داغونن ولی دارن فکر میکنن چکار کنیم که این راه براش هموارتر بشه

چطور دست دوستمونو تو ظلمات بگیریم...


ماهم سعی کردیم برات جبران کنیم ایشالا جایی که کسی نمیتونه به کسی کمک بکنه دستتو گرفته باشه...


اگه میدونستم بار آخریه که میبینمت میذاشتم تا خونه منو برسونی...

انقدر اصرار کردی و نگران بودی

میذاشتم تا هرچقدر میخواد توی ترافیک و بدمسیری و پیچ پیچی خیابونا بمونیم

میذاشتم دیروقت برگردی خونه

خداروشکر دیگه براحتی راهم به اون پل هوایی نمیخوره

دیگه معلوم نیست دفعه بعد کی برم سر ایرانزمین

کی خانه نوآوری رو ببینم

خودکارای رنگی کیان ندارم

خیابون خونتون با بقیه مشترک نیست و دیگه کوچه شما رو نمیبینم

خوشحالم اینستاگرام ندارم که به دیدن استوریهات عادت کرده باشم...

آدرس صفحه ات توی مرورگر گوشی ام همیشه اوله حالا دیگه میذارم بره اون آخرا گم بشه پاک بشه

یادم باشه دوشنبه از طرفت از استاد حلالیت بگیرم شاید کارت اونور گیر کرده باشه...

چرا دهه فاطمیه باید میرفتی؟


۳ش.۲۳

به مرحله ای از ضعف دریافت رسیدیم که دادن انی ادوایس رو لیدن مین میکنن و واقعن فکر میکنن این یعنی خودم بودن و سانسور نکردن خودم و آزادی بیان و پذیرفتن واقعیت‎:|‎

این تلقی فقط از یه ذهن خام میاد که هنوز بولدوزر واقعیت از روش رد نشده

بشخصه در چارچوب رفتار کردن رو سانسور و پاخه خواری نمیدونم صرفا قسمتهای خاکستری شخصیتم که ممکنه برداشت نادرستی ایجاد بکنن رو فقط به جمع خصوصی تری نشون میدم نه هرجایی هرکسی هرمکانی

این فقط باعث میشه همونقدری که نیاز داری با بقیه درارتباط باشی ازت بدونن


*نمیدونم چه برداشتی نهایتا از حرفهای امشبم کرد ولی حداقل به خودم مدیون نیستم که یه سال دوسال پنج سال ده سال بعد برگشت به عقب نگاه کرد و لب گزید کاش فلان کارهارو نمیکردم نگه کسی ام بهم نگفت و همه تشویقم کردن و همون چیزی که همون موقع بودم رو حسابی تایید کردن و الان از گذشته ای که برنمیگرده احساس خسران دارم

حداقل برای واقعیتی که بالاخره دیر یا زود احتمالا میفهمه واکسن زده و شاید اثری بذاره...

**قبل از رفتن به یه مهمونی با صابخونه نوع مهمونی و جو و لباس و تعداد و اینارو چک میکنی که "درستترین" حالت حضور رو داشته باشی! به همین بدیهی بودن؛ وگرنه کسی با کت و شلوار مهمونی تم پیژامه نمیره....


ج.۲۶


چند روز پیش انیمیشن روح رو دیدم
خلاقیت بالایی برای نشون دادن شرایط تولد و مرگ داشت ولی نسبت به اینسایداوت تقریبا درگیری ذهنی کمتری برای مخاطب ایجاد میکرد
احتمالا هرکس انیمیشن رو بیینه فقط میخواد22 باشه یا بگه من تو تیم22 ام
آخرش هم که 22 وارد چین شد و یجورایی با نقش اول سیاهپوست و 22چینی انگار یه ادای دین نصفه به این مخاطبها کردن و حتی یه گوشه چشمی به بازار فروش اونها داشتن(مخصوصا چین)
ایده های تکراری مثل ویندیندو (اینسایداوت) و قابل هضم نبودنشون یجورایی تو ذوق میزد(شفادهنده شیعه تو کالیفرنیا🤣🤣🤣)
اینکه دقبقن چه برتری یا قوت روحی ای این داره که میتونه روحهای خسته رو نجات بده؟ چرا اون روحها منتور ندارن یا اصلا اگه این تیم بمیره یا بلای دیگه ای سرشون بیاد کجا میرن؟ خدایی به فکر روحهای افسرده هست؟ یا فقط همین تیم نصفه؟
قسمت فرار 22 هم روی زمین هم زمان افسردگی سو تکراری سو بورینگ سو غیرلازم(لحظه تقدیر از تری:neutral_face:)
جو گاردنر چطور برچسب ورود به زمین رو هنوز با خودش داشت؟ چرا؟🤔
کلا پیکسار و دیزنی خدا ندارن حتی اگه عالم ذر, برزخ و مرگ رو بسازن
واقعا باریکلا به اون فیلمنامه نویس و این خلاقیت
برخلاف ما که بچه برامون لوح سپیده, قشنگ اونها گناه ذاتی رو قبول دارن و براش فیلم هم ساختن
یعنی بچه با خودخواهی, رذالت و دروغگویی و انزوا و شرارت ذاتی انتخابی میاد روی زمین}سو} محکوم کردن و قضاوت منفیات افراد درست نیست, چون باهاش ایجاد شدن اصلن و همونجوری کاملن🙄
اجازه دادن به جو برای برگشتن مقوای خالص بود
تکراری تکراری تکراری
بدون ایجاد هیچ حالت تعلیق یا اثرگذاری و درک ارزش این برگشت(با اون صحنه مسخره پرت کردن حواس تری)
دم برگشتم باز میگه برنامه خاصی ندارم
خو منتر کردی خودتو که همه رو سرویس کنی برگردی؟
خو این آپشن فرشته ها اگه از اول بود چرا کسی بهش اشاره نکرد تاباهاش برگرده؟؟؟
در کل بنسبت اینسایداوت عجولانه ساخته شده بود و پردازش شخصیت دقیقی نداشت
تغییرها, تصمیم های ناگهانی, امیال و اهداف مشخص نیستن و صرفا جذابیت ریتم و کاراکتر دارن
احتمالا به دفعه دوم دیدن برای خیلی ها نکشه
چون نکته ظریفی توی دیدن های بعدی احتمالا به دست نمیاد🤔
رده سنی فیلم هم خیلی مشخص نبود و از یه طرف سطح اطلاعات برای مخاطب بزرگسال بود از یه طرف شلختگی برای مخاطب کودک نوجوان🤔


*داستان رو تموم کردم، میگه پیرنگش مشکل داره، رفتم برگزیده هاشون رو میخونم میبینم اساسا بعضیهاشون با چیزی به اسم داستان کیلومترها فاصله دارن‎:|‎

**توی چیزی که مال من نبود طمع کردم و اینجوری ضرر کردم، حالا ایشالا پاکت پیدا بشه میفرستم بره کلک این دندون لق کنده بشه...

***واقعا ازدواج نمی ارزه....

+ مغزم داغ شده

دوست عزیز کل این سالا با یه فاز انی وی با همه چیز برخورد کرده و کلا تو فاز من خوبم بقیه همه فلانن بود

روزانه دویستا استاتوس میذاره سرتا پای مملکت رو قهوه ای میکنه و در مدح قضاوت نکردن، تحمل نظر مخالف، رواداری و هزارتا چرت و پرت دیگه مینویسه و باتوجه به عقبه حوزه رفته کاملا دین رو از سیاست جدا میدونه و دین یعنی ائمه ی عشق و فلان و اینا

با کل اون قضیه حکومت تا حالا باهاش وارد بحث نشدم که خب چکاریه مستضعفه دیگه

امروز یه بحث مبسوط راه انداخته که دین فلان و نیست جزاو، قطع ید و قصاص مخالف با فطرته🙄

بهش میگم فطرت؟ خدا؟ یه ربطی بهم دارنا

ورداشت استاتوس زد کسایی که میتونن همچین خشنونتی رو بپذیرن از من کاری ساخته نیست و ذاتشون خشونت طلبه😐

میگم حاجییییی امام علی و پیامبر تو دوران زمامداریشون آدم کشتن ها! بروقضیه کعب بن اشرف و مهدورالدم های فتح مکه رو بخون

میگه داستان تحریف شده تو تاریخ زیاد داریم اینا قابل استناد نیستن!

باشه تو خوبی‎:|‎

نمیدونم این چه وضع تاریخ اسلام گفتنه! بابا وقتی جنبه سفت و سخت ائمه رو نمیگین یه عده توهم میزنن پیامبر فقط با مهربانی همه رو به راست هدایت میکرده و هیچ مانع هدایتی رو از سر راه برنداشته!

بابا این چه منطق ضعیفیه که فرق متواتر و مشکک رو نمیفهمی!

حالا تو روایات بنی قریظه شک دارم ولی اگه اونو بخونه که قشنگ مرتد میشه!

آخه انقدر از خودت مچکری کجات جا شده؟

حالا صدبار بهش میگم عمو من باتو اصن بحث جمهوری اسلامی ندارم که هی سر خر رو کج میکنی تو اعدام یه نوجوان و بیماری روانی و اینا

من فقط رو مبنای اسلام باهات یه مشترکاتی داشتم درباره همونها ازت سوال پرسیدم

همونام مث بقیه افکارش انگار روی باد بنا شده بود

دیگه کلامی نداریم که!


۲ش.۲۹

داشتم فکر میکردم اگه بلاگستان یه شهر باشه، وبلاگهایی که میشناسم مثلا توی کدوم خیابونن

مثلا دکتریونس خیابون ایران و ۱۷شهریوره، دکترمیم طرفای جمهوری میشه، خورشید یوسف آباده، تلاجن خیابون دولت، تسنیم میدون مدرس شهرری، چارلی خیابون توحید شهرک غرب، سارا پیچ شمرونه، دردانه امیرآباد، ساربان میدون خراسون، هوپ تهرانپارس، بلاگردون احتمالا یه کافه تو آزادی نرسیده به انقلاب، آقاگل نازی آباد، خاکستری منیریه، جولیک ونک، خودمم طرفای بازار یا تره بار قلعه مرغی😁


۳ش.۳۰

چند روز پیش یه رابطه مریض ده ساله رو تموم کردم

مریض بود چون به قول مثلث کارپمن دونفرمون توی نقش ناجی، شکنجه گر، قربانی غرق شده بودیم

من بین ناجی و شکنجه گر در رفت و آمد و اونم بین قربانی و شکنجه گر

دو نفری که این وسط باهامون در ارتباط بودن امشب تلاششون رو کردن که این دلخوری برطرف بشه و چهارتایی دوباره جمع بشیم

خواستم توضیح بدم داستان چیه، بیخیال شدم و گفتگومون رو براشون فرستادم

تهش حق دادن که برم بیرون ولی گفتن حیفه

نمیدونم حیف چیه؟ نگه داشتن یه رابطه به ای نحو کان ارزشمنده؟ بنظرم این ارزش مخنص خانواده اس ولاغیر

احساس مسئولیت زیادی، سرخوردگی میاره، سرخوردگی، خشم. وقتی این خشم بزنه بیرون، حتی اگه در کلام چیز خاصی بروز داده نشه، دیگه چیزی مثل قبل نمیشه

گفتم این رابطه برای من خیلی وقته مرده با تنفس مصنوعی زنده بود که اونم قطع کردم و تموم

چرا اعصاب و روان و وقت و انرژی باید حروم یه مفهوم قراردادی بشه؟ 

تهش باز قصد داشتن تلاش بکنن که خواهش کردم وسط نیان چون خیلی چیزا رو نمیدونن و منم نمیخواستم بگم که احترام ها ظاهری حفظ بشه

حالا که همه در جریانیم دیگه چیزی برای از دستت دادن ندارم و حرفی که تو خفا میشد بزنم رو الان توی جمع میتونم بگم. پس دیگه توی این سوراخ انگشت نکنید و کل موضوع رو بین خودمون مسکوت و نشنیده بذارین...

باورشون نمیشد بتونم قطع کنم، گفتم من با کسی که توی یه اتاق بودم شیش ماه حرف نزدم، ضربه جای بدی بخوره، جواب منم سنگینه، اینکه حتی توی یه فضا هم باهم نیستیم. محترمانه با بوس و بغل تموم شد رفت

برای اولین بار تو عمرم تمام داکیومنتهای یه نفر رو از همه جا پاک کردم...

چیزی که ترک برداره، بند میزنی، چیزی که بشکنه دیگه شکسته

یچیزی بین ما مونده بود تو این همه سال، که دیگه همونم شکست

فقط اومدم بیرون که بقیه روابطشو خراب نکنه...

این چندوقت رو ایام بازیابی روابط نام گذاری میکنم که در اون یک دوستم فوت شد، یه دوستم تموم شد، یه دوستم کمرنگ شد، یه دوستم عوض شد، نزدیکترین دوستمم در هاله ای از ابهام قرار داره...

نزدیکترین بارها بهم گفته بود بیخیال این سه تا بشو

بیخیال این روابطی که توشون خودتو سانسور میکنی

بیخیال این روابطی که نقش گوش داری و بی اثره همه حرفات

میگفتم من بیخیالم و مهم نیست برام، ولی با ضربه آخر فهمیدم شاید تو بیخیال باشی ولی همیشه یچیزی برای ناک اوت کردن وجود داره...

یه عالمه از رابطه هامو کم کرده بودم، همینام که به زور قلاب نگه داشتم بذار برن

این روابط مریض و یه طرفه ثمره ی سالمی نمیدن....

برای ثمره سالم همون سالم هارو نگه دار


* مارو دور ننداز😁😁😁



بهمن


ش.۱۱

روز اول فروردین اول همین صفحه درباره ی تشکر بلندبالای سازمانی نوشتم

همین اواخر نفر دوم همون سازمان شروع کرد سلسله پستهای علل عدم موفقیت فلان قشر جامعه رو بررسی کرد

خب آدم قلقلکش میاد که شما؟ آخرین کسی که قرار باشه درباره این موضوع بنویسه اگه شما نیستین، قطعا یکی مونده به آخر خودتونین

دامنه این قلقلک بالاخره شد یه پست و تگ کردن همه زخم خورده های نویسنده پست فروردین و پست اخیر

دو روز آتشین فعلا گذشته

تا تشکرات توی خصوصی و دعواهای علنی

تا توضیحات همیشگی کی بود کی بود من نبودم، تا بار کردن تیکه های ریز و درشت بهم دیگه تو کامنتها

بعضیام ورداشتن نویسنده اول سال رو تگ کردن که بیاد چون مخاطب اصلی نوشته خودشه...

بعضیا گفتن متن تند بود و پلهای پشت سرت رو خراب کردی

خراب کردن پل پشت سر مال یه پاراگرافش بود، بقیه اش لودر بود دیگه

دوران بزن در رو و تو لفافه حرف زدن تموم شده

مگه با اینهمه جلسات غیرعلنی واضح، و علنی در لفافه چیزی تغییر کرد؟ فقط بدهکار ماجرا داعیه دار حق طلبی شده با کلی کف و جیغ و هورا!

خوبه آدم نمیمیره و رنگ عوض کردن روزگار رو میبینه‎(:‎

یاد برنامه همرفیق شهاب حسینی با هادی حجازی فر و محمدحسین مهدویان افتادم؛ از جواد عزتی و تذکرهای سلامتی که میداده و نهایتا آمپر چسبوندن حجازی فر که: آقا تو اصلا صلاحیت نظر دادن درباره این موضوع رو نداری! 

خوبه یه بار بی رودرواسی بهمون بگن آقا تو اصلا صلاحیت نظر دادن درباره چیزی که خیلی مدعی ش هستی رو نداری! اصلا نداری!


*کلاس پاورپوینت با یه استاد خیلی خوب میرم و تازه فهمیدم چقدر ما گول خوردیم😁 انقدر پاور شیک و مرتب درست کردنش آسونه! آسونتر از مصیبتی که میکشیدیم حداقل! آقا تمپلیت(قالب) آماده ها! اونارو بگو! چرا واقعا چرا اینارو همون تی ای محترم ترم یک بهمون نگفت😑 نصف عمرم فنا شد😑


**رفتم مقاله ای که میگفت خیلی خوبه و منبع خوبیه برای ایده گرفتن برای همون مقاله ی مشترکی که تا آخر بهمن باید نوشته بشه رو خوندم😑 مطلقا چیزی ازش نفهمیدم😑 مسلمون خودت مقاله ات رو بنویس دیگه😑😑😑


***اللهم من تا آخر بهمن رفته باشم فضا‎:|‎ چرا آخه انقدر سنگین پیش میره😢‎):‎‎:|‎



۲ش.۲۰

کلاس دوشنبه رو منتقل کردم سه شنبه و از پنج ساعت متوالی کلاس آنلاین داشتن راحت شدم🤗

باید برای جلسه جمعه هم لینک اسکای روم بسازم‎:|‎‎:|‎‎:|‎ چرا واقعا الان باید اینطور بشه‎:|‎ اصن چطور بسازم‎:|‎‎:|‎‎:|‎

الان تا آخر ماه هر روز یه کار و درس و موعد تحویله و روزای آخرش هم امتحانه و احتمالا مسافرتم و این زیباست‎:|‎

زنگ زده میگه فلانی شماره ات رو داده برای داوری رویداد بیای

فلانی جان ممنون انقدر به من وفاداری🤣 تا حالا هیچکدوم از روسا و همکارام انقدر بهم وفادار نبودن 😁هر اتفاقی میفته منم دعوت میکنه یه گوشه بشینم نگاه کنم😁 جلسه هفته پیش که رسما برگریزون بود

یه مشت کله گنده نشستن منم نشستم دارم فکر میکنم واقعا چرا من توی این جمعم؟ رییس سازمان پژوهش اومده میگه ازبین خودتون یه کارگروه تشکیل بدین برای تدوین کتابهای درسی‎:|‎‎:|‎‎:|‎ چشم‎:|‎ امر دیگه عزیزم؟ بشینیم جدی جدی کتاب طراحی کنیم؟ ریلی؟ آر یو کیدینگ می؟ بهشون میگم عزیزان دل برادر، حالا جناب استاد یچیزی گفتن، درسته شما هم هرکدوم یه مدرسه خففففن و اسم و رسم دار دارین که ابعاد جهان رو باهاش تغییر میدین، ولی دلیل نمیشه متخصص طراحی کتاب درسی برای روستا تا شهر و آموزش همگانی باشین

طبیعیه که از معلمهای خلاق و کاردرست این حیطه مشورت بگیرین

جوابی که بهم دادن یچیزی تو مایه های بیشین بینیم باااو بود! یعنی خانم دکتر فلانی رییس مدرسه فلان و تحصیلکرده فلان خارج و دکتر بهمانی مارکوپولوی تربیتی صاحب مدرسه فلان خیلی خیلی بهتر میدونن چی خوبه چی بد، همینه که هست و اینا طرف مشورت مان(نه توی جغله!)

ایشالا من اون روز ره ببینم که استادا و برج عاج نشینها تصمیم گیرنده کلان نباشن! اللهم آمین!

حین جلسه هی گفتن دوربینهاتونو روشن کنین همه ام اجبارا خودشونو معرفی کردن، منم بعد مراسم معارفه خیالم راحت بود روی دوربین استیکر زدم لمیدم جلوی لپتاپ که متوجه شدم دوربین روشن شده🙃 یه سکته ناقص زدم و خداروشکر کردم اون استیکر رو زده بودم وگرنه‎:|‎‎:|‎‎:|‎

حالام که شماره داده یجای دیگه دعوت کردن، بهشون میگم بقیه داورها کین؟ اسم اول روکه گفت رسما قالب تهی کردم‎:|‎ بقیه ام که نمیشناختم، ترجیح میدم فعلا هم نشناسم‎:|‎ والا با این نوناشون!

خلاصه فلانی جان بیا قشنگ بگو از جون من چی میخوای🤣🤣🤣


*بالاخره منم به جرگه مصیب دیده های تلفن همراه وارد شدم، تو این چندسال الحمدلله آسیب شکستن و گم شدن و دزدیدن نداشتم و به لطف جوجه با استخر آشنا شد. تو چشمام نگاه کرد و بالبخند گوشی رو شالاپ انداخت تو ظرف آب‎:|‎ به والدینش میگم مث تام و جری بچه تون رو میذارم لای در😁

بعدشم اومده میگه چرا نایاحتی؟ چرا؟🙃

حالاهم لپتاپ فرت و فرت خاموش میکنه😤 اللهم من میدونم بد سوتی دادم ولی وسایل الکترونیکمو اینجوری قصاص نکن این بدبختا فرمان بنده قاصرت رو اجرا کردن خودشون در جرمی که مرتکب شدن اراده ای نداشتن! ممنون🌹

** کتاب استادم رو خریدم و میتونم بگم خدایا شکرت که این رو به کسی پیشنهاد ندادم‎:|‎ چند روزه از خودم میپرسم چرا همچین موضوعی رو انتخاب کرده؟ واقعا چرا با خودش اینکارو کرد😐


***اللهم من چکار کنم؟ واقعا آدمی که وسط بحث اگه ناراحت بشه بزنه زیر همه چیز جزو ترسناکترین آدمهاست

خیلی ساله سعی کردم اگه از موضوعی اذینت شدم به اطرافش گسترش ندم و بخاطر یه دستمال قیصریه رو به آتیش نکشم، نمیدونم چقدر موفق بودم ولی آدمهای قاطی کننده که ماشالا اطرافم هم ازشون پره جزو دافعه دارترین آدمهان برام. ممنونم از بغل دستی عزیزم در اول راهنمایی که با به آتیش کشیدن قیصریه بخاطر یک دستمال این درس رو به من داد🙏


**** چند روزه دارم فکر میکنم اگه بخوام یچیز واضح در تعریف خودم بگم زودباور بدبین بهترین تعریفه. شاید کسی باورش نشه ولی من عمیقا حرف آدمها رو باور میکنم هرچیزی که بگن، انقدر که چندسال گذشت تا باور کردم هم دانشکده ای سال بالایی جدا اون کارو کرد! همه اتفاق نظر داشتن روی کارش ولی من چندسال بعد با کنار هم گذاشتن حرفاش قبول کردم که واقعا واقعا این آدم همون بود!

بدبینم چون اولین چیزی که از حرفای ویترینی آدمها میگیرم بدترین وجه ماجراست، شاید بیشتر از پنجاه درصد هم واقعی بشه ولی تلخی و گزندگی این بدبینی رو تازه فهمیدم. دارم سعی میکنم ب بسم الله پرونده هارو نبندم‎(:‎ ایشالا به دیرباور خوشبین تبدیل بشم🙏


۲ش.۲۷

هفته پیش آخر شب یه بحث جزیی داشتیم بعدش برای خواب رفت توی هال، صبح بیدار شدم دیدم داره شاخ و برگ خشک گلهای تو گلدون رو میگیره، چندساعت بعد دیدم داره خاکشون رو عوض میکنه، بعدش جارو کشید بعد دیدم داره سروصدا میاد، یه مدت بود تو فکر حذف تلوزیون و مخلفاتش از توی هال بود، برای جا دادن اونها یه جای دیگه بغیر از هال مجبور شد جای دیگه ای رو تغییر دکور مختصر بده، بعد که اونها رو جا داد خانواده اومدن و تهش قرار شد کلا همه رو بدیم بره😁 بعد نوبت زیر تخت رسید که یه رسیدگی اساسی بشه و یچیزایی دور ریخته بشه یچیزایی منتقل بشه انبار،بعد قرار شد یه کمد بدیم بسازن و دیروز نجار اومد اندازه گرفت، بعد یکی اومد در خونه که اگه لباس مناسب دارین بدین، قرار شد لباسارو نگاه کنیم، امشب خسته و کوفته اومدم میبینم میخوان آشپزخونه رو خالی بکنن که تمیزکاری ها شروع بشه‎:|‎ خلاصه فقط لعنت به دهانی که بی موقع باز شود:))))) خونه تکونی عید رسما کلید خورد!


*امتحان دارم و هرجور حساب میکنم فقط پنج تا هفت صبح امکان داره بتونم آزمون بدم‎:|‎

**دو بار بهش پیام دادم که یه شرحی از برنامتون بده، گفته تماس میگیرم‎:|‎ انقققدر آدمهایی که فقط توقع دارن کارشون در کمال ادب پیش بره ولی قرار مرار سرشون نمیشه رو اعصابمن‎:|‎ فردایه گلدون براش کانت میکنم اگه باز شل اومد دوست دارم بگم نمیام ولی بچه بازیه😢 کاش میشد گفت‎:|‎

+چندساعت بعد نوشت: ساعت۳نصف شبه، سرانگشتام گزگز میکنه، بوی مواد شوینده تا اعماق ریه هام رفته، از خستگی و بو حالت تهوع دارم ولی سرامیکا برق میزنه، گاز به تنظیمات کارخانه برگشته، هود خودشو نمیشناسه، آبگرمکن با رنگ جدیدی آشنا شده و فردا با دوتا کلاس باید بقیه کابینتها و کف رو برق بندازم، سینک رو هم چسب آکواریوم بزنم، نوار دور گاز و پوشال هود رو هم عوض کنم‎:|‎ تازه قول داده بودن آروووم آروووم کار میکنیم‎(:‎


۵ش.۳۰

بالاخره بهمن تموم شد🙏‎:|‎

پونزده کیلومتر پیاده روی کردم‎:|‎

نصف خیابونهای وسط شهر زیر بارون با کتونی جورابی‎:|‎

یه هفته آب و هوا رو چک کردم تهشم باعلم به هوای ابری و بارونی بجای کتونی پوتین نپوشیدم‎:|‎ چیه این بشر واقعا😁

چهار صبح خوابیدم شیش و نیم بیدار شدم که سر ساعت هشت برسم رویداد، ساعت نه شروع شد‎:|‎‎:|‎‎:|‎

اول من رسیدم بقیه سلانه سلانه اومدن

یکی از داورا که دیر رسید گفت مادرزنم سرصبح اومده خونمون‎:|‎ یکی که اومد قهر کرد برگشت‎:|‎ یکی که کلا گوشیش رو جواب نداد‎:|‎ خیر سرشون مسئولای این مملکتن‎:|‎‎:|‎‎:|‎

دیگه با دبیر سه تایی مردم رو از نظرات داهیانه خودمون مستفیض کردیم😁

آخرش دبیر میگه کجار میری برسونمت! میخواستم بگم مگه تو ماشین داری؟ که کظم کردم باخودم گفتم خب شاید داشته باشه، گفتم میخوام برم بازار😁 گفت خب تا یه جایی باهم بریم صحبت کنیم

دیگه تا خود بازار اومد‎:|‎ و ته و توی کار و درس و برنامه و فکر و ایده و عمل و نظر و همه رو درآورد

باز میگه بیا باهم کار کنیم! میگه مرد مومن من اصن تو حرف میزنی تهش باز نمیفهمم میخوای چکار کنی باز دوباره میگی بیا

میگم پارسال ازت پرسیدم یه دور جواب دادی بازم کارت رو نفهمیدم چیه الان که کلا داری ایده پردازی میکنی که دیگه اصصصلا نمیفهمم

باز دو سه بار دیگه توضیح داد گفتم باشه باشه حالا بذار برم فکر کنم ببینم اصن چی گفتی‎:|‎

میگه اگه میتونستم تا تابستون نگهت میداشتم روزی یه ساعت وقت بذاری بقه اش ب کار خودت برسی

خدایا چی میشد همه رییسای من انقدر فهمیده بودن میگفتن بشین خونه چندماه آب تو دلت تکون نخوره حقوقم بهت میدم😍 که خب مشخص شد چرا اون رییسام ریییییس شدن این دوستمون رییس👌

دیگه با آهی سرد ازین فکر دل کندم😁

تهشم که خداحافظی کرد منم بخاط کرونا دوباره پیاده برگشتم به مبدا با حدود ده کیلومتر پیاده روی‎:|‎

بعدم که رفتیم که مثلا بریم چیذر سالگرد که خب جوری رسیدیم که‎ همون موقع بستن و دوباره خداد کیلومتر پیاده برگشتیم‎:|‎



اسفند

۲ش.۴

مثل اینکه سال داره به سر میاد قصه فعلا هم به سر میرسه باید بریم صفحه بعدا‎(:‎

جناب دبیر انگار موتورش روشن شده پریشب زنگ زده که بعله رفتیم با فلانی و رییس سازمان پژوهش حرف زدیم قرار شد کارگروه کتب شکل بگیره، من میخواستم تو رو به عنوان مسئول معرفی کنم‎:|‎‎:|‎‎:|‎ که خداروشکر اون چون آشنایی قبلی با دبیر داشته گفته خودت مسئول باش🤗 حالا زنگ زده من مسئولم ولی بیا باهم کار کنیم🙄

اللهم اولا ممنون که توی دانشگاه شاگرد آقای رییس سازمان نبودم چون با اووون میزان شیرینکاری حتما یه خاطره ویژه تو ذهنش میموند🙏

دوما واقعا سرتا ته سازمان به اییین عریض و طویلی، کار بجایی برسه که کار میتونه به من بیفته؟ اللهم واقعا ممنون‎:|‎‎:|‎‎:|‎

تهشم چون دعواهای مالی رو قبلش کرده بودم میگه بودجه هم داره‎😑 میخواستم بگم مرد مومن کل کار و نتیجه اش برای من رو هواس الان مثلا میخوای بگی من حق تو رو نمیخورم؟ حالا خوبه براش قشنگ توضیح دادم سرطرح کتابخوانی یه قرون نگرفتم ولی تا تای تمت کار رو نوشتم و تکمیل کردم.

گفتم حالا فعلا صورتجلسه هاتون رو بفرست بخونم ببینم اصن چیزی از توش در میاد؟ بعد میگم اصن هستم یا نیستم

حالا خوبه قشششنگ توضیح دادم وقت ندارم و این رو میگه میگفتم وقتم آزاده که رسما دفتر و دستک هم آماده میکرد میگفت هر روز پاشو بیا سرکار😑😑😑


*رفتم مشورت گرفتم، یه طرح ستادی ایده داد که اگه خود شخص رییس سازمان موافقت کنه فقط قابل انجامه، بشرطی که معاونتها همکاری کنن ولی دخالت نکنن، نیروی اجرایی رو هم کلا با دست باز بذارن انتخاب بشه، زمانبندی طولانی برای اجرا بدن، یهو نتیجه تخم طلا نخوان

حالا باید ببینم اصن قبول یا نه🙄

** احساس میکنم عوارض زدن پنبه نشست هفته پیشه که اینطور یهو اومد پیشنهاد داد.میگه یادته اولین بار منو دیدی چی گفتی؟ گفت شنیدیم کارات ته نداره😑 یادش بود😑😑😑 دیگه انکارمم انکار نکردم ولی بالاخره زبان سرخ و سرسبز و این حرفها‎:|‎

***گفت اولش حساب خودتو مشخص کن چرا انجام میدی، وسطش از خودت بهتر که قطعا وجود داره پیدا شد تحویل بدی و ادعایی روش نداشته باشی...

الان میگم حله ولی اگه حل بود اینهمه آدم به جاهاشون نچسبیده بودن و انقدر ضرر نزده بودن. نمونه بارزش همین رفیق گرمابه گلستان که علنا تفاوت رو میدید ولی اولین سد اصلاح رویه خودش بود که تهشم حذف شد ولی بازم نفهمید چرا...

****تازه فهمیدم کار هرچی کمتر سود مادی بیشتر

یعنی چندین روز آسفالت میشدیم، ده روز تا یه ماه تدوین طول میکشید، اندازه یه صبح تا ظهر روی هم ده دقیقه نشستن حرف زدن‎:|‎

ولی خب خوشحالم دقیقا کسایی که مایل بودم برنده شدن😁 حالا با پنج تومن چه بکنن حالا😁🙄🤣


۳ش.۵

دنیای ما اندازه هم نیست...

وقتی که میرم تو خودم شاید پاییز سال بعد برگردم...


چندتا فایل ارسال شده رو خوندم و خلاصه کردم سه چهار ساعت سرکلاس نشستم و الان دلم یه چت و گفتگوی بی خیال رو میخواد ولی به طرز عجیبی امشب کسی نیست...

امشب انگار دارم کم کم توی خودم فرو میرم، معلوم نیست کی برگردم...


۳ش.۱۹

از بعضی از خوابهام میترسم

یه گره روانی رو به اغراق شده ترین حالت نشونم میده...

چند روز پیش با حالت بدی خوابیدم، خواب یه دعوای بد رو دیدم ولی فقط صدا داشت تصویر روبروم هیچ مشکلی نداشت...

با استرس بیدار شدم، دوباره خوابیدم، خواب دیدم در کمال آرامش، به وحشیانه ترین شکل ممکن کمک کسی کردم تا یکی رو بکشیم، استخونهاش رو خورد کردیم و همراهش رو با ضربه بیهوش کردم که فرار کرد، ناراحت بودم که حالا باید دنبالش برم و اونم بالاخره بکشم، یکی ام در رفت فک کنم، فقط ناراحت بودم با این تعداد کشتار احتمالا پاک کردن سرنخ سخته و گیر بیفتم‎:|‎

هیچ حس خاصی نداشتم که دارم تلاش میکنم کسی رو بکشم‎:|‎‎:|‎‎:|‎

از نحوه کشتن اولی هم ناراحت نبودم‎:|‎ بعدا فقط عجیب بود برام که خون نداشت، فقط استخوناش معلوم میشد

آخر خواب درگیری ذهنی ام این بود چرا مانع قاتل اصلی نشدم؟ چرا بهش کمک کردم؟ چرا هیچ واکنشی نداشتم؟ واقعا من اینم؟

هنوز یاد صحنه هاش میفتم حالم بد میشه...

خوابام خیلی عجیب شدن..

خیلی...


*در نمیدونم ترین حالت ممکنم

هفته پیش چند روز متصل پای همایش آنلاین بودم و حقیقتا بریدم‎:|‎ من آدم مجازی درس خوندن نیستم‎:|‎

پیامها و ایمیلهای باقی مونده رو دارم جواب میدم که مثلا سرمو خلوت کنم که به کار اصلیم برسم ولی یجوری بهش میرسم که عملا نمیرسم

باز توی تله چکار کنم من هیچی بلد نیستم اصلا باید چکار کنم افتادم‎:|‎

پیام رییس رو هم دو سه روزه بخاطر بی جوابی سین نکردم ولی اون احتمالا فکر میکنه چون ده روز پیاممو جواب نداده دارم کلاس میذارم

تقریبا تمام موجودی حساب دوتامونو خرید کردیم و در مفلس ترین حالت ممکنم و یه سفارش کتاب هم مونده رو دستم‎:|‎ تازه دوستم گفت پیشنهاد داده به استاد کلاس داوطلبانه ام پول بدیم‎:|‎ پیشنهاد خوبیه ولی آخه الان؟‎:|‎

اون کنار ذهنم یه صدایی میگه اولین پست تاریخ اسلامتو روز مبعث بذار و این جوجه قورباغه رو قورت بده‎:|‎

**بهم پیام داده بود ببخشید و بیا دوباره دوست باشیم، گفتم بلاک نمیکنم ولی محترم باش و دیگه پیام نده. فرداش واتسپ پیام داد، هفته بعد روز فلان تبریک گفت‎:|‎ چند روز پیش پیام داده دلت برام تنگ نمیشه؟‎:|‎‎:|‎‎:|‎ واقعا بلاک باید بکنم تا بیخیال بشی؟

***حیف رجب حیف رجب حیف رجب حیف رجب حیف رجب حیف رجب حیف رجب حیف رجب حیف رجب حیف رجب حی....

قشنگترین ماه سال...



ج.ش.۲۹،۳۰

چند روزه در حال سابیدن خونه ایم و با داشتن دو تا حموم دو دوتا دستشویی واقعا دیگه سرانگشت و کمری برای سرپا ایستادن در سال جدید و نوشتن نمونده‎😑

از بعدازظهر رفتم درون نزدیک چهار صبح اومدم بیرون😑 به همین مناسبت تاریخ این نوشته به دوروز متصل میشه😁

وسطاشم اومدم تیروتخته هارو گردگیری کردم😑

ولی اونجور که شایسته بود تمیز شد😁

یادم رفته بود سال کبیسه اس با خودم گفتم خوبه دیگه۱۴۰۰ شد و پیشاپیش تبریک نمیگم، که متوجه شدم خیییییر هنووووز توی۹۹ ییم😑😑😑

بابا ول کن برو جان عزیزت

چی میخوای آخه؟؟؟

اح

تصمیم نگرفتم این صفحه رو ول کنم برم صفحه مخصوص سده جدید یا همینجا بمونم

کاش ملت غیور هم بذارن ما۱۴۰۰ رو شروع قرن بدونیم و انقدر روان مارو نوازش نکنن. مثل تلاجن باشین دیگه‎(:‎

از عنفوان کودکی که فهمیدم از یه سنی ببعد قرن عوض میشه، دلم نمیخواست توی دورانش باشم

عجیبه ولی به سنگ قبرای قدیمی نگاه میکردم که خوندنشون سخت بود یا نویسنده و شاعرهای توی کتابای درسی که نمیشد توی ذهن سنشونو حساب کرد رو مخم بود، وسواس چسبندگی به هر چیز قدیمی ام باعث شده بود امیدوارانه شامل تغییر۳به۴ نباشم

فعلا یه روز وقت دارم😂😂😂

یاد پست تسنیم افتادم که لحظه مرگشو تصور کرده بود که داره پست میذاره🤣

از آنجایی که رمز همه دم و دستگاه های منو فقط خواجه حافظ نداره، در همه دم و دستگاه های مذکور هم در همه اکانتهای مجازی لاگین هسدم، چندین بار وصیت کردم لدفن و خواهشن من بلایی سرم اومد یه پستی بیویی چیزی بذارین به کانتکتهام خبر بدین در قید حیات نیستم. کلا ول کردن بی خبر رو خیلی نمیپسندم و حق آدمها میدونم که نتیجه نهایی رو متوجه بشن😁 البته تا الان قبول نکرده میگه که چی؟؟؟ میگم خب لامصب آدمیم دیگه! حداقل یه فاتحه که میخونن، آخرشم اینه که پرونده مفتوح تو ذهن کسی نمیمونه که راستی فلانی چی شد، وقتی بمیری کم کم فراموش میشی، در آرامش😊

من اگه زنده نباشم، با چی یاد من می افتین؟🤔

*ملت خیلی فرهیخته طور پستهای جمع بندی سالی که گذشت مینویسن، منموصیتنامه اینجا نوشتم و درد کمر و برق گرفتگی😁 

خدایا بحق این شب عزیز از زبان این بنده ات بکاه و به عقلش بیفزا.ممنون و متشکر🙏

امری فرمایشی ندارین قبل از اینکه این صفحه رو ببندم؟

اواااه عیدتون مبارک😁