خودمان را در لشکر عمر سعد پیدا کنیم
روایت پنجم: شبث
شَبَث بن رِبعی التَمیمی در کربلا بود، جزء درجهداران و فرماندهان سپاه عمر سعد بود اما خودی نشان نمیداد و گوشهای ایستاده بود تا کمتر توجهی را به خودش جلب کند.
شبث از کسانی بود که در زمان پیامبر اسلام آورده بودند و جزء قدیمیها به حساب میآمد.
همان وقت اما گرچه هنوز طوفان فتنهها شروع نشده بود ولی چون بازار معنویت و دینداری گرم بود، جذب پیامبری تازه و نوظهور شد و اسلام را کنار گذاشت.
سجاح، زنی بود که از احساسات معنوی و عرفانی مسلمانان سوء استفاده کرد و دکان دینفروشی باز کرد و همان زمان که پیامبر در میان مردم بود، ادعای نبوت کرد. شبث اما خیلی زود راه کجی را که رفته بود برگشت و دوباره مسلمان شد.
شبث از همان روزگار پیامبر نشان داد که مسلمانیاش ریشهدار نیست و عقیدهاش به بادی بند است.
در زمان حکومث عثمان، از مخالفان و مبارزان علیه عثمان و فساد مالی و سیاسی خلیفه بود و بعد از آنکه عثمان کشته شد و معاویه علیه امیرالمومنین لشکر کشید، در کنار علی (ع) ایستاد. او در لباس فرماندهان امام در جنگ صفین حضور داشت و حتی از سوی امام مسئول مذاکره با معاویه شد.
جنگ صفین با مکر عمرو عاص تمام شد و از دل سپاه امیرالمومنین خوارج شکل گرفتند. شبث هم به صف آنان پیوست و خیلی زود فرمانده بخشی از سپاه آنان شد.
کمی بعد امام از هدایت خوارج ناامید شد و به سمتشان لشکر کشید، همان وقت شبث از انتخابش پشیمان شد و به لشکر امام برگشت و همراهشان علیه خوارج در نهروان جنگید.
شبث با خوی نفاق رشد کرده بود و هیچ وقت معلوم نبود دلش در کدام سوی معرکه میان حق و باطل است.
خبر مرگ معاویه وقتی به کوفه رسید، شبث از ریش سفیدان شهر و بزرگان قبیلهاش بود. بزرگان شهر جمع شدند، نظرهایشان را روی هم گذاشتند و نتیجهاش را برای امام حسین نوشتند.
نوشتند که کوفه به میزبانی امام زمانش نشسته و منظر قدمهای شماست و ما آماده و پا رکاب و فرمانبردار.
شبث هم پای نامه را امضا کرد.
مسلم که به کوفه رسید هم شبث و هم دیگران بزرگان کوفه با او بیعت کردند اما نگفتند که فقط قرار است چند روز بر بیعتشان بمانند.
وقتی تهدیدهای ابن زیاد کوفه را پر کرد، شبث جزء اولین کسانی بود که بیعت شکست و همه تلاشش را کرد تا کسی اطراف مسلم نماند. بعد وقتی اطراف مسلم خلوت شد، خودش شمشیر کشید و با او وارد نبرد شد.
شبث همیشه میدانست چه وقت و چطور باید زمین بازیاش را عوض کند
مدتی بعد از شهادت مسلم، امام حسین به کربلا رسید.
ابن زیاد هر روز فرماندهی را با لشکری به سمت اردوگاه عمر سعد میفرستاد.
نوبت به شبث رسید، شبث گفت حالش خوش نیست، مریض شده و توان رزم ندارد.
ابن زیاد او را میشناخت و میدانست به دنبال فرار از رویارویی با امام است. گفت: اگر مطیع ما هستی به جنگ دشمن ما برو. این انگار اتمام حجت ابن زیاد با شبث بود.
شبث، لباس رزم پوشید و سلاح برداشت و تا کربلا تاخت و وقتی رسید، از عمر سعد حکم فرماندهی پیادهنظام را دریافت کرد.
شبث در کربلا هم دو رو بود.
از یک سمت فرمانده سپاهی بود که قرار بود امام و اصحابش را بکشد و از سمت دیگر وقتی یاران عمر سعد به خاطر شهادت مسلم بن عوسجه شادی میکردند همه را توبیخ کرد.
شبث وقتی فریاد شمر را شنید که آتش میخواهد تا خیمههای امام را با اهل خیام به آتش بکشد، شمر را سرزنش کرد و مانعش شد، در عین حال در صف مبارزه با امام ماند و حتی قدمی هم امام را یاری نکرد.
شبث در کوفه صاحب نفوذ بود. از اشراف کوفه به حساب میآمد و برای خودش شخصیت محترمی بود، حتی در کوفه مسجدی برای خودش داشت. ماجرای کربلا که تمام شد، شبث از عمق جان شاد بود، تا آنجا که به شکرانه کشته شدن فرزند پیامبر، اعلام کرد که مسجدش را بازسازی میکند.
وقتی مختار قیام کرد و کوفه را گرفت، شبث با جمعی دیگر از اشراف و صاحبنفوذان تلاش کردند شورشی مردمی علیه او راه بیاندازند.
اعتراضات و درگیریها در کوفه که بالا گرفت مختار به ابراهیم بن مالک اشتر که از کوفه بیرون رفته بود پیام داد که به شهر بازگردد. همین خبر کافی بود تا شبث نامهای برای مختار بنویسد و بگوید: رگ و ریشه ما به یک جا برمیگردد و ما هر دو از یک عشیره هستیم و اصلا با تو سر ناسازگاری نداریم.
مختار نامه را خواند و منتظر ابراهیم ماند. او را فرمانده گروهی کرد تا غائله کوفه را بخواباند و در این بین سران فتنه را هم از دم تیغ بگذراند: شمر و شبث و محمد بن اشعث را.
شبث فرار کرد و خودش را به بصره رساند و تا آنجا که توانست در پناه اردوگاه زبیریان علیه مختار فعالیت کرد.
کمتر کسی در تاریخ مثل شبث این اندازه رنگ عوض کرده و نان به نرخ روز خورده و در نفاق خود پیچیده عمل کرده.
شبث سست و غیر قابل پیشبینی بود اما در ظاهر هم لباس و هم زبان اهل ایمان بود