خودمان را در لشکر عمر سعد پیدا کنیم
روایت هفتم: ابن اشعث
محمد بن اشعث بن قیس در صف لشکریان عمر سعد ایستاده بود، اما جنگش را با امام خیلی پیش از اینها شروع کرده بود.
محمد بن اشعث اهل خانوادهای عجیب بود. خانوادهای که در رگ و ریشه با اهل بیت دشمنی داشتند. مادرش، خواهر خلیفه اول بود، پدرش گرچه در جنگ صفین همراه امیرالمومنین بود اما در ساعات آخر جنگ، دست از شمشیر کشید و در لشکر امام تفرقه انداخت. خواهرش همسر امام حسن بود، همانکه جگر امام را پاره پاره کرد. برادرش در کربلا از سپاهیان عمر سعد بود و خودش کینهتوزانه در برابر امام زمانش ایستاد.
محمد بن اشعث، در جنگ صفین همرزم امام حسین بود و در صف یاران امیرالمومنین ایستاده بود.
محمد کم و بیش امیرالمومنین را میشناخت، پدرش مدتی در آذربایجان استاندار امام بود، اشعث پدر محمد بزرگ قبیله بنیکنده بود و برای همین او جزء بزرگزادگان به حساب میآمد.
در جنگ صفین، محمد بن اشعث بیش از آنکه فرمانبر امام خودش باشد، چشم به پدرش داشت و وقتی پدرش دست از جنگ کشید و شعار مذاکره با معاویه را به سر داد، پشت پدرش ایستاد و از همانجا مسیرش از مسیر امام جدا شد.
محمد بن اشعث در کوفه سرشناس بود اما نه در جمع شیعیان، برای همین هیچ وقت در جلسات پنهانی بزرگان کوفه که برای دعوت از امام حسین تشکیل میشد راهش ندادند، پای هیچ نامهای را هم امضا نکرد و وقتی خبر رسیدن مسلم به کوفه رسید، مامور شد تا کوفیان را با ترس و تهدید و تطمیع از اطراف مسلم دور کند.
وقتی دور و بر مسلم خلوت شد، محمد بن اشعث فرمانده تیم تجسسی شد که وظیفه داشت مسلم را هر طور شده پیدا کند. بعد از چند روز جستجو و احضار بزرگانی مثل هانی بن عروه به دارالحکومه خبر مخفیگاه مسلم به ابن زیاد رسید و محمد بن اشعث مامور حمله به مخفیگاه او شد.
محمد خوشخدمتیاش را به دستگاه بنیامیه نشان داده بود اما ابن زیاد بیش از اینها از او توقع داشت.
وقتی عمر سعد بیرون از کوفه اردو زده بود و سپاهش را تجهیز میکرد، محمد بن اشعث به همراه چند نفر دیگر در کوچه پسکوچههای شهر میگشتند و هر که را در شهر پیدا میکردند با تشویق و تهدید به اردوگاه عمر سعد میفرستادند.
کمی بعد ابن زیاد هزار سوارکار آماده رزم به او داد تا خودش هم راهی کربلا بشود.
خیلیها در کربلا رو به روی امام ایستادند. بعضی فقط سیاهیلشکر شدند و اصلا نوبت جنگ پیدا نکردند، بعضی اما در وسط معرکه از هیچ فرصتی برای ضربه زدن به امام صرف نظر نکردند.
بعضی همان وقت که با امام میجنگیدند، دلشان به حال امام زمانشان هم میسوخت و در دل آه میکشیدند، بعضی اما پر از کینه و با حرص و غضب علیه امام شمشیر میزدند.
بعضی ادب و جوانمردی داشتند و گرچه دشمن امام بودند اما حریمها را نگه داشتند، بعضی اما عقدهگشایی کردند و هیچ مرزی را نگه نداشتند.
محمد بن اشعث از جنس گروه دوم بود و بیاخلاقی و کینهجویی را به جایی رساند که پیش چشم همه و رو در روی امام، نسبت ایشان را به پیامبر انکار کرد و به طعنه گفت ای پسر فاطمه! برای تو چه حرمتی از سمت رسول خدا هست که برای باقی مردم نیست؟!
محمد بن اشعث فرصت عاقبت به خیری داشت، مثل همه آنها که امیرالمومنین را دیدند و در کنار حضرت جنگیدند و فرمان او را بر همه خواستههای خودشان ترجیح دادند
میتوانست سعادتمند بشود. میتوانست حتی اگر در بدترین خانواده هم بزرگ شده، راه خدا را به جای راه دلش انتخاب کند و مثل پسر داییاش محمد بن ابیبکر خودش را در پناه امیرالمومنین قرار بدهد
میتوانست در کربلا سخنرانیها و تذکرهای امام زمانش را بشنود و راه عوض کند اما او متعصبانه و چشم بسته، راه بدبختی و سیاهفرجامی را انتخاب کرد و بر انتخابش ماند تا مرد.